1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

ملک الشعرای بهار؛ چهره ماندگار ادبیات ایران • بخش دوم

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱, پنجشنبه

ادیبی که آثارش به کتاب‌های درسی راه می‌یابد، ماندگار می‌شود. با این استدلال دکتر پرویز خانلری ملک‌الشعرای بهار را در کنار ایرج میرزا و پروین اعتصامی شاعری می‌داند که ماندگار شده است. دکتر الهی نیز این را تایید می‌کند.

https://p.dw.com/p/11291
ملک الشعرای بهار
ملک الشعرای بهار

دکتر خانلری بهار را نقاشی زبردست می‌داند که تابلوهایش در مثنوی‌ها و قطعاتش جلوه‌گر شده است. او در عین حال بهار را در شعرهایش پند دهنده بزرگی می‌بیند که شاید نظیراو را بعد از "سعدی" و "ابن یمین" نداریم. خانلری می‌گوید: «هرگاه شعر شاعری در کتاب‌های درسی مدارس آمد، آن شاعر ماندگار است.» او "پروین اعتصامی"، ایرج میرزا" و بهار را به همین دلیل ماندگار می‌داند. دکتر الهی هم مهر تایید بر این نظر او می‌زند:
«البته بستگی دارد به کسی که شعر را انتخاب می‌کند،. تا چه اندازه خودش علاقه‏مند به آن شعر باشد. ولی شعرهایی که از ایرج، بهار و پروین در کتاب‏های درسی آمده، شعرهایی هستند که واقعاً به‏درد بچه‏ها می‏خورد. انتخاب‏کننده هم سلیقه‏ی انتخاب‏اش خوب بوده است. من خودم یادم هست که شعر بهار را برای اولین بار در کلاس دوم ابتدایی خواندم.»

آنچه که سبب شهرت و احتمالا ماندگاری بهار شده قصاید اوست. بهار غزل هم بسیار سروده، اما هیچ‌کدام از پژوهشگران، سروده‌های او را در زمره‌ی غزل‌های ناب به شمار نمی‌آورند.

"محمد رضا شفیعی کدکنی"، شاعر و پژوهشگر ادبی می‌گوید: بهار اگر در قالب غزل توفیقی داشته باشد در غزل‌های سیاسی اوست. نه غزل به معنی عاشقانه. حق این است که بهار روح غزلسرائی و زمینه نفسانی این گونه شعر را هیچ‌گاه نداشته است.
"عبدالحسین زرین کوب" ادیب و پژوهشگر نیز داوری مشابهی دارد:
بی هیچ شک غزل‌های بهار اوج و لطف قصایدش را ندارد. آن شور حماسی که در طبع او هست و قصایدش را والا و با شکوه کرده، غزل‌هایش را چیزی نامانوس و تا حدی عاری از درد و شور نموده است.

آخرین قصیده سرا!
دکتر خانلری در گفت و گوی با دکتر الهی، بهار را آخرین قصیده سرای ایران می‌نامد. نمی‌دانیم آخرین ازاین نظر که احتمالا پس از او کمتر کسی به قصده سرائی روی آورده است، یا این که زیباترین قصیده‌ها از آن بهار است. دکتر الهی می‌گوید:
«هردو دلیل می‏تواند باشد. دلیل اولش این است که عمر قصیده به معنای کلاسیک‏اش، در دوران بهار و بعد از او، به‏تدریج تمام شده بود. ولی دلیل دوم‏اش این است بعد از بهار، قصیده‏هایی مشابه قصیده‏های بهار کم ساخته شده‏اند. یعنی آن قوت و جلالت و قرصی قصیده‏های بهار را قصاید بعدی ندارند. قصیده‏سراهای معروفی هم بعد از بهار هستند، قصیده هم گفته‏اند، ولی هیچ‏کدام قصیده‏های بهار نشده است.
تنها چیزی که برای من جالب بوده، این است که اخیراً دیده‏ام آقای اسماعیل خویی به طرف قصیده‏سرایی –قصیده‏سرایی سیاسی- رفته و انصافاً قصیده‏ها را خوب می‏سازد. حال این‏که با فکر سیاسی‏اش موافق باشیم یا نباشیم، مسئله‏ی بعدی است.»

بهار ‌(ردیف اول، سمت چپ) در کنار بدیع‌الزمان فروزانفر و گروهی از دانشجویان ادبیات
بهار ‌(ردیف اول، سمت چپ) در کنار بدیع‌الزمان فروزانفر و گروهی از دانشجویان ادبیات

دکتر خانلری، در مقایسه‌ای که بین "نیما" و بهار می‌کند، زبان نیما را در برابر بهار الکن می‌داند. قیاسی که شاید علی‌الاصول میان این دو شاعر چندان هم کار درستی نباشد. دکتر الهی نظر دکتر خانلری را کمی روشن‌تر بیان می‌کند:
«پیروان نیما، دوستان او، از این تعبیر دکتر خانلری چندان دل‏شاد نیستند. من شخصاً نیما را شاعری می‏دانم که فکرش، پیش از شعرش در ذهن من می‏آید و طبعاً در مقام قیاس با معیارهای کلاسیک شعر کلاسیک فارسی، نیما قابل مقایسه با بهار نیست.
این‏که خانلری گفته است نیما در مقابل بهار، شاعر الکنی است، یک نظر شخصی است و به نظر من، نباید زیاد به او فشار آورد. خانلری گاهی از یک‏سری کارهای نیما خوش‏اش نمی‏آمده است. در حالی‏که آن دو خیلی با هم دوست بودند، همشهری و خویشاوند بودند. حتی نیما پشت کتاب‏اش را برای خانلری نوشته. منتها ممکن است آدم یک وقتی چیزی بگوید که موافق میل عام نباشد.
به نظر من، نیما اصلاً الکن نیست. کسانی که او را نمی‏فهمند یا نمی‏خواهند او را بفهمند، کسانی هستند که آن بزرگی فکر نیما را نمی‏توانند بفهمند، عظمت اندیشه‏هایش را نمی‏گیرند. نیما، بدون شک، آغازگر راهی است در شعر فارسی که چندین قرن کسی دلش می‏خواسته این‏کار را بکند، اما یا جرأت‏اش را نداشته یا ابتکارش را.
مثال خیلی ساده‏ این است. سبکی در شعر فارسی هست که به "سبک هندی" یا "سبک اصفهانی" معروف است و در تمام دوره‏ی صفویه‏ جاری بوده است. در میان اشعار این سبک، تک ‏بیت‏هایی هست که از نظر تصور، تخیل، زبان و حس بی‏نظیر است. به همین جهت، شاعران سبک هندی ما بیشتر با تک‏بیت‏های‏شان معروف هستند؛ مانند صائب یا کلیم. ولی گاهی مفهوم آن‏قدر بزرگ است که آدم می‏فهمد شاعر دنبال چه بوده است. الان این‏روزها که در فرانسه، دعوای برقع و روبنده‏ی زنانه در میان است، هیچ‏وقت هیچ‏کس فکر نکرده که یک شاعر ایرانی در شش یا هفت قرن پیش از این، در وصف این برقع که چرا روی صورت این خانم است، یک بیت شعر گفته است.
اگر او می‏توانست این بیت شعر را به سبک نیمایی گسترش بدهد، شاید الان بعد و نگرش دیگری در شعر فارسی پیدا می‏شد. این شاعر می‏گوید:
«برقع به رخ افکنده، برد ناز به باغ‏اش
تا نکهت گل بیخته آید، به دماغ‏اش».

می‏‏گوید برقع را سرش کرده، برای این‏که وقتی به باغ می‏رود، بوی گل الک بشود، به دماغ‏اش بخورد. خُب با این چه‏کار می‏خواهید بکنید. کاری نمی‏توان کرد.
نیما کسی است که توانست از این قالب دربیاید. بشکند و خودش را خلاص کند و بگوید حرف‏هایی هست که می‏شود در شعر باشد، ولی در قالب سنتی قراردادی نباشد. من شعرهای کلاسیک نیما را زیاد نمی‏پسندم، ولی رباعی‏هایی که می‏سازد، رباعی‏های خوبی هستند، یعنی قابل خواندن‏ هستند. پیداست که شعر کلاسیک را خوانده و بلد است؛ نه به اندازه‏‏‏ی بهار، نه به اندازه‏‏ی آن‏های دیگر، ولی خوانده و بلد است.

مدیح صلح
یکی از سروده‌های بهار که شاید بیش از آن‌های دیگر، بر زبان‌ها جاری است و امروز مصداق بسیار دارد، همان "جغد جنگ" اوست. در مورد جغد جنگ شایعات بسیار است. برخی آن را سروده‌ای برای کمونیست‌ها می‌دانند. دکتر خانلری در مورد همین جغد جنگ می‌گوید:
چندی پیش به یکی از این آقایان که آمده بود دفتر مجله "سخن" و داشت از کمونیست بودن بهار و قصیده جغد جنگ حرف می‌زد، پریدم. بهار این قصیده را نه به خاطر خوشامد آقایان لنکرانی‌ها گفت و نه برای این که جایزه استالین را ببرد. جغد جنگ نقطه طلائی شعر بهار است در معنای روح شاعرانه‌ی او. یعنی کسی که از جنگ، کشتار و سلاح جنگی نفرت دارد و می‌خواهد به کمک کلمات خود این نفرت را به همه منتقل کند و به قول خود مدیح صلح بگوید.
با بحرانی که این روزها در کشورهای عربی و خاورمیانه به وجود آمده است و ناقوس جنگی که این جا و آن جا مرتب به صدا در می‌آید، بد نیست یک بار دیگر جغد جنگ، شاهکار قصیده سرائی بهار را با هم بخوانیم که مصداق همین روزگار ماست.
«فغان ز جغد جنگ و مرغوای او/ که تا ابد بریده باد نای او/
بریده باد نای او و تا ابد/ گسسته و شکسته پر و پای او/
شراب او زخون مرد رنجبر/ و از استخوان کارگر غذای او/

رونده تانک هم‏چو کوه آتشین/ هزار گوش کر کند صدای او/

هزار بیضه هردمی فرو هلد/ اجل دوان چو جوجه از قفای او/
کلنگ‏سان دژ پرنده بنگری/ به هندسی صفوف خوش‏نمای او/
بهار طبع من شکفته شد/ چو من مدیح صلح گفتم و ثنای او/"

الهه خوشنام
تحریریه: جواد طالعی


بخش نخست این مطلب را در لینک زیر بخوانید