1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

بزرگداشت سعدی، آیینه دار زندگی

الهه خوشنام۱۳۹۳ فروردین ۳۱, یکشنبه

سعدی، شاعری است که نه تنها در درون ما، بلکه در زندگی روزمره ما همیشه حضور داشته و دارد. بزرگداشت او، در واقع بزرگداشت بشریت است.

https://p.dw.com/p/1Bk1I
عکس: IRNA

بزرگداشت سعدی، آیینه دار زندگی • گفت‌وگو با صدرالدین الهی

شیخ مصلح الدین سعدی، با دو کتاب گلستان و بوستان نام خود را در جهان جاودانه ساخت. سعدی می‌گوید:

بنی آدم اعضای یک پیکرند/ که در آفرینش زیک گوهرند/

"رالف والدو امرسون" شاعر و فیلسوف آمریکایی، سعدی را شاعری می داند که به نوع بشر عشق می ورزید. سعدی، نه تنها ارزش های والای شعری‌اش در شرق شناخته شده، که از قرن‌ها پیش غربی‌ها نیز به وارستگی و انسان دوستی و گذشت و عطوفت در آثار او پی بردند. امرسون در گرامیداشت سعدی گفته است: «در شعرهای سعدی خورشیدها طلوع و غروب می‌کنند.»

سعدی را شاید بتوان یکی از مردمی‌ترین شاعران ایران از قرن هفتم هجری قمری تا کنون دانست. شعرهای او همواره در زندگی روزمره ما جریان داشته و دارد. بسیاری از ضرب المثل‌هایی که همچنان در جامعه ما کاربرد دارد از سعدی است که به ما رسیده و بدون تردید به آیندگان نیز خواهد رسید.

سعدی ساده و روان می سراید. پیچ و خمی در شعرهایش نیست. شیوایی و زیبایی و روانی شعرها تا آن جاست که ما از دوران کودکی و در کتاب های دبستانی با او آشنا شدیم و شعرهایش را در ذهن نگاه داشتیم.

دل زیر دستان نباید شکست/ مبادا که روزی شوی زیردست/

دکترغلامحسین یوسفی پژوهشگر ادبیات فارسی می‌گوید: «زبان بوستان آنچنان نرم و ساده و روان است که نه فقط اجزاء کلام نظیر واژگان نثر است، بلکه در بسیاری موارد شعر به نثری موزون می ماند، یعنی با پس و پیش کردن همان اجزاء بیت به صورت نثر در می‌آید.

یوهان گوتفرید هِردِر، شاعر و حکیم آلمانی، از سعدی به عنوان معلم مطبوع اخلاقیات نام می برد. "فن هامر پورگشتال"، خاورشناس اتریشی در سال ۱۸۱۸ میلادی از مانوس بودن نبوغ سعدی برای جهان غرب سخن راند و حتی دو بیت او را برای سنگ مزار خویش انتخاب کرد.

"باربیه دومنار" در مقدمه ترجمه بوستان سعدی به فرانسه، ظرافت "هوراس"، سهولت بیان زیبای "اَوید"، حضور ذهن طنزآمیز "رابله" و سادگیِ اندیشه "لافونتن" را در سعدی جمع می بیند.

اما چند سال پیش دکتر صدرالدین الهی، نویسنده و روزنامه نگار، کتابی را با عنوان "با سعدی در بازارچه زندگی" منتشر کرد.

سعدی، شاعر نامدار ایرانی
شیخ مصلح‌الدین سعدی، شاعر نامدار ایرانیعکس: Payamkotah.ir

دکتر الهی علاوه بر این که در جای جای زندگی از سعدی یاد می کند، او را روزنامه نگاری می‌داند که در زمان خود آنچه را که می‌دیده و می‌شنیده گزارش می‌کرده است.

در روز بزرگداشت سعدی با دکتر صدرالدین الهی به گفت و گو نشستیم تا شناخت بیشتری از این نگارشگر ایام و شاعری که زندگی را در شعرهایش سروده داشته باشیم:

دویچه وله:آن طور که شما در کتاب «با سعدی در بازارچه زندگی» نوشته‌اید، گویا در تمام لحظات زندگی‌تان با سعدی و شعرهایش زندگی می‌کنید. چه چیزی درسعدی وجود دارد که مدام با او همراه هستید؟

دکتر الهی: من فکر می‌کنم نه تنها من که همه‌ی ما با این مرد زندگی می‌کنیم. علت انتخاب اسم این کتاب هم، با سعدی در بازارچه زندگی، این بود که زندگی بازار نیست. بازارچه است. زود تمام می‌شود و با سعدی در این بازارچه می‌توانیم همه به‌راحتی زندگی کنیم.

علت این است که این شاعر را مردم به صورت یک شاعر نمی‌شناسند. همیشه به صورت یک همراه می‌بینند. هر جا گیر می‌کنند، از او مثال می‌آورند. شما مثلاً چه قدر شنیده‌اید که در یک محاوره عادی از بزرگترین‌بزرگان ما که فردوسی باشد، مصرعی به‌عنوان مثال آورده شود. در حالی که سعدی برای همه از بی‌سواد و باسواد، یا به هر کسی که نگاه کنید، در زندگی‌اش حضور دارد.

آقای دکتر ممکنه کمی از آن مقدمه کتاب را هم برای روشن تر شدن ما بخوانید؟

در این یاداشت‌ها من با سعدی که در ادب فارسی از او با نام شیخ اجل و یا شیخ المشایخ یاد می‌شود، زیسته‌ام. یعنی شیخ در زندگی من ایستاده است.

«این حکایات قصه‌ی شیفتگی یک ایرانی‌عادی‌است به درخت برومند چند صد ساله‌ای ایستاده در بازارچه زندگی که در سایه‌اش می‌توان نشست، بر شاخه‌اش می‌توان آویخت، به نغمه مرغان شاخسارش می‌توان گوش داد، با همسایه روبرویی می‌توان از او سخن گفت و از جانب بعلبک تا آنسوی ختا و خوارزم لبخند حکیمانه او را دید».

آیا علت روزنامه نگار دانستن سعدی همان مثال معروفی نیست که می گوید: هر کسی از ظن خود شد یار من؟

اگر به توصیف من از او گوش کنید علت را در می یابید: «این شیخ المشایخ اهل قلم به گمان من سرسلسله‌ی صف روزنامه‌نویسان بوده وسفر می‌کرده. با مردم می‌نشسته، آئینه اندیشه‌های متضاد بوده است و حاصل سیر و سفرها و نشست و برخاست‌هایش را، که غالباً بیرونی‌ و نه درونی‌ست، ساده و قاطع و روشن نوشته و مثل گزارشی برای ما به‌جا نهاده است. او کسی‌ست که اگر دل به وی بسپاری، همراه تو در زندگی خواهد بود و در قیل و قال بازارچه‌عمر تنهایت نخواهد گذاشت».

چگونه است که ما شب های شعر حافظ و مولوی زیاد داریم ولی کم تر کسی از این گونه برنامه ها برای سعدی درست می کند؟

آدمهایی هستند که می‌خواهند از این آدم روزنامه‌نگار یا روزنامه‌نویس یا شارح وقایع، یک چیز عجیب و غریبی درست کنند و نمی‌شود. یکجایی یک شب نشسته بودم و یک دسته از علمای بزرگ که من اسم آن‌ها را گذاشته‌ام «علمای سوسیو پیسیکو فیزیک و فیزیولوژی» مشغول مباحثه در مورد سعدی بودند.

هر کدام‌شان از خودشان یک چیزی می‌گفتند و من همین طور که گوش می‌دادم، می‌دیدم که حقیقت این است که این‌ها دنبال یک دکانی می‌گردند و آن دکان پیدا نمی‌شود.

دکتر صدرالدین الهی
دکتر صدرالدین الهیعکس: Iranische Quelle ohne internationales Copyright

مثال خیلی واضح‌ترش این است. شما ببینید، در این سال‌هایی که ما در غربت به‌سر برده‌ایم، کلاس‌های حافظ، کلاس‌های مولانا، که خیلی هم خوب است و نمی‌گویم بد است، خیلی زیاد تشکیل شده.

چرا؟ برای اینکه این علمای مذکوره می‌توانستند یکجوری آن کلاس را وسیله کنند و خودی نشان دهند یا پولی دربیاورند.

با سعدی نمی‌شود این کار را کرد. آن قدر صاف و راحت است که شما گرفتارید و نمی‌توانید با او کاری بکنید. با فردوسی هم نمی‌شود. از چهار شاعری که من می‌شناسم و داریم که بنیاد ادب فارسی هستند، با دوتاشان مولانا و حافظ می‌شود دکان باز کرد. با فردوسی و سعدی اصلاً نمی‌شود دکان باز کرد.


علت این دکان باز کردن را شما استعاره‌ها و نمادهایی می‌دانید که در حافظ و مولانا احتمالاً وجود دارد و در سعدی نه؟ یعنی سادگی و روانی شعر سعدی منظورتان است؟

صددرصد. این شاعرهای بزرگ ما هرکدام یک وزنی دارند. مثلاً فردوسی مثل یک کوه بلند است. باید زحمت بکشی تا بروی بالا بهش برسی. مولانا مثل دریای پرشوری‌ست که لب‌اش ایستاده‌ای و آن وقت هر جوری موجش می‌آید، می‌توانی با آن یکجوری کنار بیآیی.

سعدی همان تک درخت در بازارچه زندگی‌ست و حافظ درختی‌ست که از سر جاده ازل تا ابد روییده شده. بنابراین می‌شود با او همه جور کار کرد. با سعدی نمی‌شود این کار را کرد. اصلاً توضیح و تفسیر و توجیه نمی‌شود، به آن صورتی که کلاس‌های درس با آن تشکیل شود.

ولی بعضی از پژوهشگران نوعی تناقض‌گویی در شعرهای سعدی می‌بینند. مثلاً سعدی در شعر زاهد تبریزی در کتاب بوستان باب چهارمش می‌گوید که دروغ مصلحت‌آمیز به از راست فتنه‌انگیز.

بله این در گلستان هم هست. بله.

یکجای دیگر به هر شکل و دلیلی دروغ‌گویی را اصولاً نفی می‌کند و می‌گوید گر راست سخن‌گویی و در بند بمانی/ به زان که دروغت دهد از بند رهایی/ این را شما چه جوری توجیه می‌کنید؟

این یادتان باشد که سعدی مثل ما زندگی می‌کرده. با شرایط روز حرفش را می‌زده. این یک. دو، مرحوم دکتر غلامحسین یوسفی یک توجیه خیلی قشنگ از این دروغ مصلحت‌آمیز و راست فتنه‌انگیز کرده و می‌گوید آقا شاهکار ادبیات رمانتیک اروپا که بینوایان باشد، براساس یک دروغ مصلحت‌آمیز برپا شده. یادتان می‌آید که وقتی این ژان والژان می‌رود آن سرویس قاشق و چنگال نقره را می‌دزدد و پلیس می‌آید، کشیش که مرد خداست می‌گوید شمع دان‌ها را فراموش کرده‌ای که ببری. پس دروغ می‌گوید دیگر، مگر نه؟

در زندگی مواردی هست که تو می‌توانی جانی را نجات بدهی. خُب چرا راستش را بگویی آن وقت. من اصلاً ایرادی در این کار نمی‌بینم. یک چیز دیگر را هم بگذارید من برایتان بگویم. دوست بسیار عزیز و ارجمند من و فاضل و محقق جالب که در لندن هم زندگی می‌کند، آقای دکتر همایون کاتوزیان، یک اصطلاح خیلی خوبی را مطرح کرده. می‌گوید علما، همان سوسیولوژی‌ها، یک بیماری دارند به‌اسم بیماری سعدی‌کشی. این‌ها می‌خواهند این آدم را که واقعیت زندگی‌ست و با او حرکت می‌کنیم، نبینند.

منظورتان این است که سعدی را باید در واقعیت زندگی دید؟

من هیچ دفاع خاصی نمی‌کنم. سعدی همکار هفتصد هشتصد سال پیش ما بوده. حرف زده. خُب مگر خود ما روزنامه‌نویس‌ها چرت و پرت نمی‌گوییم. یک خبری را یک وقت می‌گوییم، یک خبری را رد می‌کنیم. ولی اصل این است که در خبر حضور داریم. سعدی در زندگی و خبر روزش حضور دارد. آن‌های دیگر می‌نشینند فکر می‌کنند در عالم هپروت و خُب طبعاً کار کردن با آن‌ها آسانتر است. با این که کف زمین است، نمی‌شود.

حالا آنجایی که به زن‌ها می‌تازد و حالت زن ستیزی دارد، آنجا هم در خبر روز وجود دارد که می‌گوید...

بله، آن هم سنت روزمره است. یعنی این آدمی که با زندگی روزمره زندگی می‌کند، طبعاً می‌تواند منعکس‌کننده افکار روز باشد. شما لابد آن شعری مورد نظرتان است که می‌گوید تهی پای رفتن به از کفش تنگ. این منظورتان است؟

غیر از آن. از آن بدتر آقای دکتر. می‌گوید چو زن راه بازار بگیرد بزن/ وگرنه تو در خانه بنشین چو زن/.

اولاً معلوم نیست این را از قول چه کسی گفته. این یادتان باشد. ولی در مورد همین تهی پای رفتن به از کفش تنگ، من دوتا تکه کوچولو در همین کتاب نوشته‌ام و این‌ها را برایتان می‌خوانم. نوشته‌ام: «روزی زنم از کفش تنگی که به پا داشت به جان آمد. در میان بازار کفش از پای به درآورد و حیرت مرا به زبان تو پاسخ گفت تهی پای رفتن به از کفش تنگ. و سالی چند پیش از آن رفیق صاحب‌دل پریشان احوالی از خطاب و عتاب دائم همسرش گریخت و در نامه‌ای به من نوشت بلای سفر به که در خانه جنگ. حالا با این شما چه می‌گویید؟

یک نوع توجیه نیست. در مورد آن یکی چه می‌گویید که می‌گوید چو زن راه بازار گیرد بزن. آخر مگر می‌زند آدم!

نه. این سنت روز بوده. حالا او از قول کسی نقل کرده، کرده. مسئله‌ای نیست. ولی این یکی این جوری است. به‌هرحال یادتان باشد که این کاری که ما می‌کنیم، یعنی مسئله‌ای که در مورد ایشان مطرح می‌کنیم، باز داریم درباره‌ی زندگی صحبت می‌کنیم. بازارچه زندگی. و آن‌های دیگر بله خب. می‌شود در جاده از ازل تا ابد ایستاد و هر طوری که دلت می‌خواهد به این جاده نگاه کنی.

سعدی یک قرن زودتر از حافظ می‌زیسته و تا سالهای درازی در تمام لحظات زندگی روزمره مردم وجود داشته. شعرهایش حتی در کتاب‌های دبستانی ما بوده، چه طور شد که ناگهان حتی در موزیک سنتی به حافظ روی آوردند. شعرها همه شعرهای حافظ شد و حافظ شناس‌ها آمدند سر کار و به تصحیح حافظ پرداختند؟

آن رفقایی که دنبال کار حافظ یا مولانا می‌روند، فرصتی پیدا می‌کنند برای اینکه افکار خودشان را با کلمات چند جانبه این‌ها، هرکدام‌شان به یک نحوی، تطبیق دهند. با سعدی نمی‌شود این کار را کرد خانم. سعدی مال زندگی است. از همین کتاب باز تکه‌ای را برایتان می‌خوانم. شما ببینید از این قشنگ‌تر می‌شود راجع به اختلاف زن و مرد و جوان صحبت کرد.

نوشته‌ام: «عمه مریم خانم، به شازده فیروز میرزا همسایه دیوار به دیوارشان که از ناسازگاری زن جوان خود شکایت پیش او آورده بود، جوابی بهتر از این پیدا نکرد که: شازده زن جوان را اگر تیغی در پهلو نشیند، به که پیری». این جمله را یک دفعه دیگر با خودتان بخوانید، ببینید آیا در این سوسیولوژی یا پسیکولوژی یا هرچه اسمش را می‌خواهید بگویید، قشنگ‌تر از این می‌شود گفت. با سعدی نمی‌شود کاری کرد و به سیر و سفر آخر و عاقبت رفت.

در مورد موسیقی چطور؟

اما در مورد موسیقی و شعر. شما تمام غزل‌های عاشقانه سعدی را که می‌خوانید، در آن‌ها عشق را می‌بینید. در حالی که در آن‌های دیگر عشق آویزان می‌شود و چیز دیگری به نام عرفان و خدا و حق و آنور و اینور و شما آن معنای عشق زمینی را در آن اشعار پیدا نمی‌کنید. این به نظر من خودش خیلی مهم است که شما بتوانید روزمره باشید و در تمام این لحظات به عشق بپردازید. در موسیقی ایرانی خیلی زیاد تا وقتی که این های های و هوی هوی نیآمده بود، واقعاً عشق را با غزل سعدی شروع می‌کردند، با غزل سعدی می‌خواندند و دست همه می‌دادند و شما کاملاً عشق را می‌دیدید.

سعدی را با شکسپیر نمایشنامه‌نویس انگلیسی مقایسه می‌کنند. به نظر شما آقای دکتر وجوه تشابه این دو در چیست؟

یک کمی به دلیل اینکه هر دو به زندگی خیلی نزدیکند و چیزهایی را که می‌دهند، همان طور که گفتم، مال زندگی روزمره ماست. مثلاً در همین کتاب من یک تکه کوتاهی نوشته‌ام که باز برایتان می‌خوانم. نوشته‌ام: «در تنهایی غم‌انگیز غربت و اندوه یاران از دست رفته بودم که انگشتی به در خورد. در را باز کردم، یار عزیزی از در درآمد. از دیدارش آن چنان مست شدم که به قول تو دامنم از دست برفت. به لطف و شیرینی گفت: منتظر من نبودی هان؟ با این حال که من می بینی، حالت چه طور است؟

این تو بودی که به جای من جواب بر زبان جاری شدی و فرمودی: دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد؟/ ابری که در بیابان بر تشنه‌ای ببارد/». از این شما راحت‌تر نمی‌توانید بگوئید. واقعاً این را من گفتم.

نوشتم: حریفی اهل دل حکایت کرد که شبی خلوتی دست داد. در خانه‌ای که بیگانه بر آن ناظر توانست بود. بناچار چراغ را خاموش کردم و این بیت را خواندم: شمع را باید از این خانه برون بردن و کشتن/ تا که همسایه نداند که تو در خانه‌ی مایی/». بعد خودش می‌گوید. ببینید چه قدر قشنگ می‌گوید: کشتن شمع چه حاجت بود از بیم رقیبان/ پرتو روی تو گوید که تو در خانه‌ی مایی/. ببینید این کار عاشقانه سعدی نظیر ندارد. واقعاً نظیر ندارد.

آقای دکتر غربی‌ها کتاب‌های شکسپیر را هم‌طراز با انجیل می‌دانند. ملک الشعراء بهار هم شعری دارد که می‌گوید: راستی دفتر سعدی به گلستان ماند/ طیباتش به گل و سبزه و ریحان ماند/ اوست پیغمبر و این نامه به فرقان ماند/ هر که او را کند انکار به شیطان ماند/. شما هم با بهار هم‌عقید‌ه‌اید؟

من چون شاعر نیستم، به این تندی قضاوت نمی‌کنم. ولی حقیقت این است. ببینید خانم این آدم نثرش و نظمش در جان همه‌ی ما جاری بوده. گفتم از در خانه که می‌آمدی بیرون، به حمام می‌رفتی، به شیرینی فروشی می‌رفتی، هر جا گیر می‌کردی، سعدی را می‌آوردند وسط می‌خواندند.

خیلی بندرت... شما کی شنیده‌اید که شعری از مولانا بخوانند تا شما حالتان سرجایش بیآید. حافظ کمی بیشتر. به دلیل آن ابهام و دوگانگی‌ای که در بیانش است. خُب آن هم قابل نقل است. ولی سعدی در تمام زندگی ما حضور داشته. حالا بهار خیلی مبالغه کرده، استاد است، هر کاری می‌خواهید بکنید بکنید. ولی من معتقدم واقعاً این آدم زبان فارسی را خیلی خیلی بیشتر از آنکه فکر می‌کنید نجات داده و حفظ کرده.

این را گفتم نکته‌ای یادم افتاد. خیلی چیز جالبی‌ست. باز در یکی از آن مجالس خیل ادبا و علما نشسته بودیم و رفقای متخصص پیسیکو سوسیولوژی مشغول بودند. یکی‌شان گفت آقا این سعدی را که می‌خوانی، می‌بینی که از زبان ما حرف زده. از زبان ما حرف زده! من کمی فکر کردم. دو مرتبه شروع کرد به توجیه حرفش. آقا خیلی ببخشید، ایشان هفتصد سال پیش از ما حرف زده. ما به زبان او داریم حرف می‌زنیم امروز. این حقیقت است. این حقیقت است که ما به زبان سعدی صحبت می‌کنیم.

مثال شما مرا یاد "دیویو ترو" انداخت. گفته است که من خود سعدی‌ام. بعد از آن هم گفته که من ششصد سال پیش به صورت سعدی آمدم، حالا به صورت "ترو"در واقع دارم همان نقش سعدی را بازی می‌کنم. یعنی تا این حد برای سعدی ارج و قرب قائل بوده.

بله، همین طور است. امرسون شاعر آمریکایی اصلاً فریفته سعدی بوده. خانم یکدفعه دیگر چشم‌تان را ببندید. ببینید بر در سازمان ملل متحد چه نوشته‌اند. چیز دیگری نتوانسته‌اند پیدا کنند. بیت دومش به نظر من از اولی مهم‌تر است: چو عضوی به درد آورد روزگار/ دگر عضوها را نماند قرار/. در این شرایط است که شما می‌بینید که واقعاً آدم باید برای کمک به آدم دیگر تمام جانش را بگذارد. تمام شد. این را کاریش نمی‌شود کرد.

آقای دکتر با توجه به اوضاع و احوال امروز ما ایرانی‌ها کدامیک از شعرهای سعدی ذهن شما را به خودش مشغول می‌کند؟

من فکر می‌کنم هر موقعیت و هر مسئله‌ای که پیش می‌آید، همان طور که به شما گفتم و نوشتم، به مناسبت‌اش یک چیزی یادم می‌آید. ولی غزل‌های عاشقانه‌اش را وقتی خیلی خسته‌ام یا دل گرفته‌ام می‌خوانم.

مثلا؟

من ندانستم از اول که تو بی‌مهر و وفایی/ عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی/

دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم/ باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی/ ببینید، اصلاً از این راحت‌تر می‌شود حرف زد یا حتی گله‌ای کرد. بعد به آدم‌های سوسیو پیسیکولوژی می‌گویند: این که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه/ ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی؟/. اصلاً شما را می‌برد به یکجای دیگر.