1. رفتن به محتوا
  2. رفتن به مطالب اصلی
  3. رفتن به دیگر صفحات دویچه وله

بحران هویت: افسردگی مزمن -4

۱۳۸۹ بهمن ۱۹, سه‌شنبه

قرار گرفتن در جدار جامعۀ دوم، برای اغلب مهاجران افغان، به ویژه برای گروه سنی میانسال و سالخورده موجب تکانهای شخصی و شخصیتی میگردد.

https://p.dw.com/p/Qz1Y
هستند مهاجرینی که از افسردگی مزمن رنج می برند
هستند مهاجرینی که از افسردگی مزمن رنج می برندعکس: fotolia/Kwest

ادغام اجتماعی مهاجرین افغان در کشورهای اروپایی یا وفقیابی آنها با جامعه جدید، به مشکل حاد در میان مهاجرین افغان تبدیل شده است. بیهویتی دامنگیر بخش وسیعی از افغانهایی است که در کشورهای اروپایی زندگی میکنند. کم نیستند افغانهایی که بعد از سالها زندگی در کشورهای اروپایی، اکنون نه در هویت افغانی خود را بازمییابند و نه در هویت اروپایی. حمزه واعظی، پژهشگر افغان مقیم ناروی در نوشته یی برای رادیو صدای آلمان، به بررسی علمی این مشکل پرداخته است که در چهار بخش نشر می شود.

بخش چهارم و پایانی

نخست، نیافتن «خویشتن» خود در فرهنگ جدید و دوم، نوع نگاه غیرقابل تغییر جامعۀ مقصد نسبت به او، که همواره به چشم یک «بیگانه» به هویت فردی، شخصیت اجتماعی، ارزشهای دینی ـ فرهنگی و موقعیت شهروندی وی مینگرد، باعث میگردد که این گروه مهاجر، خویشتن خویش را همواره خارج از «متن» ببینند.

«بحران هویت» نخستین و مهمترین عارضهیی است که این گروه را برای تقریبا همیشه دچار ناسازواری با محیط و نابهسامانیهای ذهنی میسازد. این بحران که به صورت ناشی از عادت نکردن به ارزشهای جامعۀ جدید میباشد، از یک سو احساس بیگانگی با جامعۀ دوم را تشدید میبخشد واز سوی دیگر، حس شدید نوستالوژیک نسبت به داراییهای معنوی و فرهنگی گذشته را تقویت میکند. علاوه براین، عوامل ذهنی، اجتماعی و اقتصادی پرشماری پیرامون مهاجرین افغان را احاطه میکند که در نتیجه، روند وفقیابی آنها را دچار کندی و حتا اختلال میسازد. بخشی از این عوامل را میتوان در کدهای زیر شناسایی نمود:

1. بیکاری و یا نیافتن شغل مناسب و در نتیجه احساس فاصله نابرایر اقتصادی با شهروندان اصلی جامعۀ مقصد؛

2. حس نادیده انگاشته شدن از سوی جامعۀ دوم؛

3. عدم تطبیق و به کاربستن تجربیات شغلی، مهارتهای فردی و یا پشتوانههای تحصیلی خود در جامعۀ جدید؛

4. حس از دست دادن قدرت، اعتبار و احترام گذشته؛

5. حس گمشدگی و بیهودگی؛

6. مبتلا شدن به افسردگیهای دورهیی و مداوم.

خاستگاه قومی ـ محیطی

میزان و چگونگی پروسۀ وفقیابی خانوادههای مهاجر در اروپا، بستگی و تناسب زیادی با متغییرهایی مانند منشای روستایی و شهری، تحصیل یافتگی و بیسوادی، سنخیت و عدم سنخیت دینی با جامعۀ مقصد، میزان مذهبی بودن و سکولار بودن و یا خاستگاه قومی و عشیرهیی خانوادههای مهاجر دارد. مطالعات و مشاهدات، بیانگر این واقعیت است که کندی در روند پروسۀ انطباق با جامعۀ جدید، اغلب در میان آن دسته از خانوادههایی پیچیدهتر، کندتر و مشکل آفرینتر است که اولا از خاستگاه دینی و فرهنگی ناهمسنخی با جوامع اروپایی برخوردارند، دوما به طور عموم از محیطهای روستایی، شهرهای کوچک و توسعه نیافته با ساختارهای عشیرهیی، یا منسوب به اقلیتهای حاشیه نشین قومی و خانوادههای کمتر تحصیل یافته به این قاره مهاجرت نموده اند. در این گونه خانوادهها، هراس از رو به رو شدن با جامعۀ میزبان و درک و دریافت ارزشها و پیچیدگیهای فرهنگی آن، سدی در مقابل این گروه ایجاد میکند که قادر نیستند موقعیت و جایگاه خود را متناسب با شرایط و الگوهای ارزشی، فرهنگی و اجتماعی جامعۀ جدید بازسنجی، بازپروری و بازسازی نمایند.

عقاید پایدار مذهبی و دلبستگی تعبدی به سنتهای میراثی، وجود سلسله مراتب در ساختار مدیریتی خانواده، نظارت بدبینانه نسبت به رفتار فرزندان و کنترل استبدادی بر روابط خانواده موجب میگردد که دریچۀ نگاه به محیط بیرون بسته بماند.

کوششهای پیوسته و القائات مداوم در جهت انتقال میراثهای فرهنگی، ارزشهای عشیرهیی و باورهای ناپالودۀ مذهبی به فرزندان، زمینههای ذهنی و شرایط بحران تربیتی را مهیا میسازد. قتلهای ناموسی و افزایش طلاق که به صورت یکی از بحرانها و بزهکاریهای خانوادگی در میان برخی از مهاجرین تبارز میکند، میتواند ناشی از آموزههای نادرست مذهبی، شیوههای نامعقول باورهای قومی ـ عشیرهیی، الگوی ناسالم تربیتی و ناسازگاری و نابهنجاری در تعامل درونی خانوادهها باشد.

با توجه به سطح نازل سواد، گسترۀ روستانشینی و بافت بستۀ قومی ـ محیطی و ساختارهای ناگشودۀ عشیرهیی ـ فرهنگی در افغانستان، افغانهای که به اروپا مهاجرت و اقامت نموده اند، حامل و حامی همان میراثهای محیطی، ارزشهای قبیلهیی و اخلاق روستایی خود در محیط مهاجرت نیز میگردد. انتقال این میراثها و ساختارها به نسلهای بعدی موجب میگردد که راه تعامل و تفاهم با فرهنگ و ارزشهای جامعۀ مقصد با موانع پردامنهیی مواجه گردد.

شمار کم سوادان و بیسوادان و روستانشینان مهاجر شده در اروپا، اندک نیست. اضافه بر این، آن گروه از باسوادان، خانوادههای شهری، طبقههای متوسط و یا متمول، دانش آموختگان و روشنفکرانی که به اروپا آمده اند نیز، اغلب به دلیل ناتوانی در همسازگری با الگوی زندگی و جامعۀ جدید، با شدت بیشتری به گرایشهای قومی و سیاسی بازگشت میکنند و حامل و مبلغ دسته بندیهای سیاسی ـ حزبی، خطگذاریهای قومی ـ تباری و مرز بندیهای مذهبی ـ فرقهیی در محیط مهاجرت نیز میشوند؛ چه بسا که از این نوع دلبستگیها به مثابۀ یک پشتوانه و نشانۀ هویتی بهره میجویند و خویشتن خویش را نسبت به همدیگر و یا در تعامل با جامعۀ مقصد، با همین نشانهها و نسبتها، بازتعریف و بازتفکیک میکنند.

بنابراین، هر دو دستۀ این گروه در فرایند پروسۀ وفقیابی، تقریبا از موقعیت و زکاوت مشابه و کم مایهیی برخودار هستند.

الگوی اخلاقی ـ فرهنگی

پارادوکسهای در مسایل اخلاقی و فرهنگی در میان مهاجرین مسلمان با جامعۀ غربی موجب فاصلههای پردامنهیی گردیده است
پارادوکسهای در مسایل اخلاقی و فرهنگی در میان مهاجرین مسلمان با جامعۀ غربی موجب فاصلههای پردامنهیی گردیده استعکس: Ratbil Shamel

پیشینۀ فرهنگی و گزارههای اخلاقی حاکم بر جامعهیی که خانوادههای مهاجر از آنجا میآیند نیز در شکلگیری تربیتی و تبیین الگوی تعامل با جامعۀ جدید مهم است. تفاوت و نسبیت فرهنگ و اخلاق در میان گروههای مهاجر و جوامع مقصد، از یک سو یک مانع است و از جانب دیگر یک امکان. بدین معنا که این نسبیت میتواند فرصتی باشد برای تعامل و بده بستان دو فرهنگ و یا به دلیل پیشداوری، بدبینی وعدم شناخت متقابل میتواند زمینه و بهانهیی گردد در جهت تقابل و تعارض دو فرهنگ.

متاسفانه پارادوکسهای فلسفی گزارههایی چون اخلاق و فرهنگ در میان مهاجرین مسلمان با جامعۀ غربی موجب بحرانها و فاصلههای پردامنهیی گردیده است. این فاصلهها، به تدریج با ملیتاریسم غربی از یک سو و ظهور گروههای تروریست و بنیادگرا در جهان اسلام از دیگر سو، هر روزه عمیقتر میگردد. تأثیر مستقیم این فرایند بر سرنوشت مهاجرین مسلمان مقیم اروپا نمایان میگردد. انزوای هرچه بیشتر مهاجرین و حتا مقاومت آنها در مقابل پروسۀ وفقیابی از یک سو و رشد تدریجی و پنهان گروههای راسیستی و افزایش نفوذ اجتماعی و قدرت سیاسی احزاب راست در اروپا از سوی دیگر، نتیجۀ ملموس این فرایند سیاسی میباشد.

تفاوت فرهنگی و نسبیت الگوهای اخلاقی و ارزشی در میان مهاجرین مسلمان، از جمله مهاجرین افغان، با جوامع اروپایی بسیار پرشمار است ولی در ذیل، برخی از این تفاوتها نشانی میگردد که مهمترین و بزرگترین معضل را در تعامل جامعۀ مهاجر و جامعۀ مقصد پدیدار ساخته است:

الف. در میان مسلمانان، حجاب یک دستور دینی و یک ارزش غیرقابل تعطیل اخلاقی است که با سنتها و الگوهای هنجاری جوامع مختلف مسلمان در آمیخته است اما در جوامع غربی چنین نیست و انسانها در این رابطه کاملاً آزاد هستند.

این تفاوت، دیواری بلند میان بسیاری از مهاجرین و جامعۀ مقصد کشیده است. در برخی از کشورها مانند فرانسه ممنوعیت قانونی استفاده از حجاب در مراکز آموزشی و محیط کار، بحرانی را پدید آورده است. این بحران متأثر از ترویج بدبینی مسلمانان مهاجر و جامعۀ مقصد میباشد.

ب. کتک زدن بچه و یا زن در معیارهای فرهنگی و رفتارهای اجتماعی اغلب جوامع مسلمان امری پذیرفته شده و رایج است که نه آثار قانونی دارد و نه پیامدهای اخلاقی. به همین خاطر است که بسیاری از مهاجرین، این رفتار را در محیط مهاجرت نیز تکرار میکنند. در حالی که در جوامع غربی این عمل، یک رفتار غیراخلاقی ـ غیر قانونی است که هم در فرهنگ عمومی به شدت مورد نکوهش میباشد و هم عمل غیرقانونی است که جرم محسوب میگردد و مورد پیگرد قرار میگیرد.

ج. با آن که در اخلاق دینی، «بهشت زیر پای مادران است» و «مرد و زن مساوی آفریده شده اند» ولی در فرهنگ اجتماعی اغلب جوامع مسلمان، به ویژه در فرهنگ عشیرهیی جامعۀ افغانستان، زن یک موجود درجه دوم وعمدتا «جنسی» است که همواره در معرض شک و تردید و بیاعتمادی مردان قرار دارد. اندیشیدن به زن، بلافاصله با داوری و گرایش جنسی همراه است. به همین خاطر، زن در فرهنگ اجتماعی و نگاه مردان، نه اساسا یک موجود اجتماعی با ارزشهای انسانی بلکه عمدتا مظهر جنسی و شهوانی میباشد که متاع جنسیاش همواره مایۀ شر و فساد مردان در جامعه میگردد.

چنین نگاهی به زن موجب میگردد که بسیاری از خانوادههای مهاجر و به خصوص افغانها محدودیتها و موانع زیادی را برای زنان در محیط مهاجرت ایجاد نمایند:

1. با اعمال کنترل شدید و محدودیتهای غیرمعقول نسبت به دختران مانع پیشرفت تحصیلی و فکری آنها میگردند؛

2. بر ادامۀ نقش سنتی زنان به عنوان مسوولیت خانه داری، شوهرداری، مهمانداری، پخت و پز و نظافت و تولید پیوستۀ بچه، تاکید نموده آنان را همواره خانه نشین مینمایند تا چشم و گوش شان نسبت به بیرون از محیط خانه بسته بماند؛

3. بسیاری از این زنان خانه نشین، میکوشند کمبودهای عاطفی و عقدههای اجتماعی و زندگی خود را با ظواهر و نمادهایی مانند خرید طلا، لباس، لوازم خانه و وسایل تزیینی جبران نمایند و بدین وسیله رغبت و نیازی به همگونگی و همانندی با جامعۀ میزبان پیدا نکنند.

چنین برخورد و نگاهی به زن از سوی بسیاری از مهاجرین، به ویژه افغانها، در تعارض با ارزشهای جامعۀ غربی میباشد که زن را علاوه بر یک موجود جنسی، یک موجود خلاقه، مستعد، کارفرما، مدیر و مشارکت جو نیز میبینند. تعارض این دو نوع برخورد و باور، فاصله و بدبینی هرچه بیشتری را میان جامعۀ مهاجر و جامعۀ مقصد فراهم میسازد.

راهکارها

برای تغییر ذهنیت و در نتیجه پویایی افغانها در محیط مهاجرت، لازم است که الگوی ذیل، درونی و عمومی گردد:

1. تلاش و جدیت برای یادگیری زبان؛

2. ارتقای تحصیلات و سطح مطالعات؛

3. ارتباط و تعامل معقول و شجاعانه با جامعۀ مقصد؛

4. کار و انتخاب شغل: کار، دگرگونی و رخدادهای مثبت فراوانی را در زندگی افغانها پدیدار میسازد:

الف. شان اجتماعی صاحب کار را در جامعه بالا میبرد؛

ب. اعتماد به نفس را بیشتر میکند؛

ج. و هراس و حس حقارت نسبت به جامعۀ میزبان را کاهش میدهد.

6 . بازبینی در نقشهای گذشته و پذیرش نقش جدید متناسب با کار و نقش اجتماعی خود در جامعۀ مقصد؛

7. بازتعریف هویت جمعی و عبور از باورها و سنتهای قومی و فسیل شده و کسب نقش فردی در جامعۀ مدرن؛

8. متوازن کردن سطح انتظارات از جامعۀ مقصد و مسوولیت فردی و شهروندی خود در قبال این جامعه.

نویسنده: حمزه واعظی

ویراستار: عارف فرهمند