1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

آوای بی‌پیرایه‌ مادران (بخش دوم گفت‌وگو با سیما بینا)

۱۳۸۸ بهمن ۳, شنبه

اخیرا کتاب نفیسی به همراه چهار سی‌ دی شامل چهل لالایی قدیمی ایرانی توسط هنرمند برجسته، سیما بینا به چاپ رسیده است. وی این لالایی‌ها را در طول سال‌های طولانی کار پژوهشی خود جمع‌آوری، تنظیم و بازخوانی کرده است.

https://p.dw.com/p/LfAB
عکس: DW / Jazaeri

یعنی "لالایی‌ها" نوعی خودگویه است و داستانی است از غم و تنهایی و امیدواری مادر، امیدواری برای آینده و دلتنگی و غم در مورد زنی که نشسته در خلوت‏اش با بچه و در واقع با خودش سخن می‏گوید.

دقیقا؛ همین‏طور است. حتی اگر آرزوی پسر دارد، آرزوی قهرمان شدن بچه‏اش دارد و یا این که بچه‏اش بزرگ شود، دست‏اش را بگیرد. امید زن به این بچه بوده است. یعنی دلتنگی را داشته و وظیفه‏ی خودش هم می‏دانسته که با همه‏ی دل‏خستگی‏های‏اش، این بچه را با مهربانی و نفس خود بخواباند و به او آرامش بدهد. اما دلتنگی خود را هم داشته است.

این دلتنگی را متاسفانه نه تنها در لالایی‏های ایران که در موسیقی محلی و در موسیقی ایران تقریبا می‏توان حس کرد. البته در موسیقی محلی و کلام آن همه چیز را می‏توان حس کرد؛ هم از شادی‏ها، هم از فرهنگ زندگی‏شان، هم از خوشی‏ها و جشن‏های‏شان می‏توان شنید. به همین خاطر بهتر است بگوییم که ما از موسیقی محلی و لالایی‏ها شناخت کاملی از فرهنگ هر منطقه را به دست می‏‏آوریم.


از کلام این "لالایی‌ها" گفتید؛ می‏خواستم از موسیقی آن‌ها هم بپرسم و این که چه نواهای مشترکی بین این لالایی‏ها وجود دارد؟

نوای مشترک به طور قاطع این بود که بیشتر این لالایی‏ها که نه آهنگ‏ساز و نه شاعر دارد، خیلی طبیعی از دل مادر برمی‏خیزد و مطابق سلیقه‏اش آن را می‏خواند، همه در نواهای شور و دشتی هستند. به ندرت لالایی‏هایی در ماهور و یا سه‏گاه شنیده می‏شوند. مثلا در لرستان که اساساً موسیقی محلی‏شان در ماهور است، لالایی‏ها هم در ماهور خوانده می‏شوند.
در مناطق مختلف، حتی در تهران یا شیراز که آهنگ‏های محلی خود را دارد، یکی از نغمه‏هایی که روی آن خیلی لالایی خوانده شده، نغمه‏ی بختیاری در دستگاه همایون است. با این نغمه خیلی لالایی خوانده می‏شود، همه به خواندن روی این نغمه عادت دارند که اتفاقا خیلی هم غمگین است.

هنگام جمع‏آوری این نغمه‏ها با چه مشکلاتی روبرو بودید؟

از جنبه‏ی جمع‏آوری و گردآوری این کارها، غیر از این که باید مادرانی را که بلد باشند جست‏وجو می‏کردم، یک مادر کافی نبود که برای من یک لالایی را بخواند. کما این که نغمه و کلامی از یک مادر می‏شنیدم، اما بقیه‏ی آن را فراموش کرده بود. ولی همین سرنخی می‏داد که من مجبور می‏شدم سراغ مادرهای دیگر بروم.

مشکلاتی هم ضمن برخورد با مادرها داشتم. بعضی‏ از مادرها نمی‏خواندند، برخی دیگر نمی‏خواستند صدای‏شان ضبط شود و به ناچار مجبور بودم از تلفن ضبط کنم یا از اعضای فامیل فردی را پیدا کنم که آن کلام را برای من بگوید و من بنویسم. هرچند من همیشه مشکل گردآوری در روستاها داشته‏ام و متاسفانه در ایام بعد از انقلاب، برخوردهای مامورین و مسئولین مناطق مشکل‏ساز بود. نمی‏گذاشتند مزاحم می‏شدند، فکر می‏کردند من آن‏جا کنسرت خواهم داد و یا … در حالی که قصد من گرد‏آوری و پژوهش بود.

یادم می‏آید خیلی پیش از لالایی‏ها، سفری به یکی از شهرهای خراسان داشتم. می‏خواستم چند تا از استادهای منطقه را ببینم و دوتارنوازی آنان را ضبط کنم، اسم نغمه‏ها را بدانم، مقام‏ها را از آنان بپرسم. همه‏ی این‏ها را در جزوه‏ای گردآوری کرده‏ بودم که شاید بتوان روزی آن را تکمیل کرد و منتشر کرد. به سراغ این هنرمندان رفته بودند و به آنان اعتراض کرده بودند که چرا با من دیدار داشته‏اند. اما اتفاقا خیلی روحیه‏ام خوب شد وقتی شنیدم یکی از هنرمندهای منطقه در پاسخ به این اعتراض گفته است: «چه عیبی دارد؟! من سیما بینا را با خوش‏رویی می‏پذیرم. همیشه از دزدی و قاچاق و این‏گونه مسایل در منطقه ما گفته می‏شود، اما این بانو می‏خواهد از موسیقی ما بگوید و بنویسد. چه عیبی دارد؟! این که باعث خوشحالی ما بوده و…».

یا این‏ که هنرمندانی را که با من ساز می‏زنند، من خودم جمع می‏کنم. هیچ کمکی از نظر ستاد و سازمان و بنیاد فرهنگی عظیمی نداریم. نه تنها من؛ من مشت نمونه‏ی خروارم که حالا فرصت این گفت‏وگو را با شما پیدا کرده‏ام و می‏گویم. اما حرف خیلی از هنرمندان و همکاران من است. ما باید خودمان به تنهایی برای انجام کار فرهنگی و هنری انرژی بگذاریم. راه‏مان هم اصلا غلط نیست. این را دلمان گواهی می‏دهد که درست است. این را همه‏ی تاریخ می‏گوید. من همیشه می‏گویم موسیقی، هنر و فرهنگ ملتی، روح و جان آن ملت است. در هر شرایطی باید هنرمندان این مسئولیت را داشته باشند و کار کنند.

اما هنرمندی را که با من ساز می‏زند، وقتی به شهرش برمی‏گردد، از کار بیکار می‏کنند. برای کار با سازهای محلی، برگزاری کنسرت و معرفی موسیقی مناطق در فستیوا‏ل‏ها، نوازنده‏های محلی را دعوت می‏کنم به این‏جا بیایند. وقتی نوازنده به شهرش برمی‏گردد، از او سؤال و جواب می‏کنند و محدودش می‏کنند. این‏ها همه درد دارد و برای حرکت و کار فرهنگی به نوعی بازدارنده هستند؛ چه برای آن نوازنده و چه برای من که تنها این طرف کار می‏کنم. ولی در عین حال این انرژی باید باشد و کار کنیم. به شکلی به خودمان انرژی می‏دهیم، از کجا… چطوری… از مردم.

درست سؤال من هم همین است که مشوقان شما در این کار چه کسانی یا چه عواملی بودند؟

باور کنید وقتی که فقط یکی دوتا ای‏میل از هم‏وطنان‏ام می‏بینیم که با چه صداقت و چه اصالت و شعوری درک کردند و تشویق می‏کنند، یا مثلا کتابی را از طریق سایت خریداری می‏کنند، خیلی انرژی می‏گیرم.الان من این کتاب را بعد از زحمت‏هایی که خودم به تنهایی از نظر مادی و معنوی به دوش کشیدم و هیچ اسپانسری نداشتم، نمی‏توانم ارائه بدهم و وقتی چند نفر در سایت یا فیس‏بوک من می‏گویند «دستت درد نکند»، به من انرژی می‏دهد. دوباره فکر می‏کنم که دنبال پروژه‏ی بعدی‏ام بروم. در عین حال که واقعا خسته از پایان یک پروژه هستم، اما از یک تشویق کوچک انرژی می‏گیرم. مثلا می‏بینیم با چه زحمتی کتاب‏ام را خریداری می‏کنند و کتابی که باید خیلی ارزان در اختیار هم‏وطنان قرار بگیرد، به خاطر مخارجی که در خارج از کشور برای چاپ، تهیه، حمل و نقل، هزینه‏ی پست و مالیاتی که به آن تعلق می‏گیرد، به قیمتی می‏رسد که من خجالت می‏کشم. اما چه‏ کنم دیگر، این هزینه‏ها هستند. تیراژ کتاب را هم مجبورم کم بزنم و تنها از این طریق می‏توانم آن را به دست مردم برسانم.

اما این را هم بگویم که همه‏ی‏ این‏ها مشکلات کار هستنند؛ ولی طی این ۳۰ ساله به این تجربه رسیدم که هرچقدر مشکل در راه کاری که عشق و ایمان در آن هست باشد، آدم به انجام‏اش مصرتر می‏شود. گرچه مشکلات سر راه موجب می‏شوند که چاپ یک کتاب این همه سال طول بکشد و کار دیر انجام می‏شود، ولی با عشق و علاقه‏ی بیشتری روی آن کار شده و می‏دانم که محتوای کار هم خیلی معنای بیشتری پیدا می‏کند.

"لالایی‌های ایرانی" را کجا چاپ کردید؟

این کتاب تنها کتاب نیست و اصل کار من، بازخوانی و خواندن لالایی‏ها با ملودی و لهجه‏ی مناطق مختلف است. می‏خواستم این کار یک مجموعه‏ باشد و با سی‏دی‏ها و همین‏طور نت ملودی‏ها ارائه شود. یعنی یک کار گرد‏آوری و پژوهشی باشد که در آرشیو خانواده‏های ایرانی بماند و هر وقت دلشان خواست بتوانند به آن مراجعه کنند. مثلا اگر دوستانی از دزفول، شمال و یا جنوب به دیدارشان می‏آیند، بتوانند او را دعوت به شنیدن لالایی منطقه‏ی خود بکنند.
اما به خاطر این سی‏دی‏ها و صدای زن، از چاپ کتاب‏ام هم در ایران محروم شدم و مجوز داده نشد. در حالی که خیلی از دوستان خواستند کمک کنند که این مجوز را از ارشاد بگیرند. اما نشد. تا این که در دبی امکاناتی فراهم شد و آن‏جا دوستانی داشتم که می‏توانستند ناظر چاپ باشند. کتاب را در دبی چاپ کردیم.

سی‏دی‏ها را هم همان‏جا آماده کردید؟

نه متاسفانه؛ اجازه نداشتم سی‏دی‏ها را در دبی چاپ کنم. چون آن‏جا هم یک مملکت اسلامی است و برای چاپ آن‏ها نیاز به اجازه‏ی سفارت ایران در دبی بود. به همین دلیل مجبور شدیم کتاب‏ها را با کشتی به دفتر هنری‏ام در آلمان منتقل کنیم. سی‏دی‏ها را این‏جا چاپ کردم و مجبور شدیم کتاب‏ها را دوباره یک به یک از نایلکس بیرون بیاوریم و سی‏دی‏ها را در آن قرار بدهیم. در این‏جا هم آن‏ها را از طریق پست به دست دوستانی که علاقه‏مند باشند می‏رسانیم.

یک دفترچه‏ی نت هم همراه کتاب است و نت تمام لالایی‏ها در دفترچه‏ی جداگانه‏ای چاپ شده.

بله همین‏طور است.

به مساله‏ی دیگری که می‏خواهم اشاره کنم، طراحی‏های شما است. طراحی از مادرانی از مناطق مختلف ایران که بچه‏‏ی خود را در آغوش دارند. طراحی‏ها از خود شماست؟

حس خود من این است که در این مجموعه‏ی کتاب لالایی‏های ایران خیلی احساس عشق هست. غیر از این که موضوع آن لالایی‏های مادران است؛ یعنی عشقی طبیعی و ارتباط انسانی طبیعی مادر و فرزند است، در روند تهیه و چاپ آن هم عشق زیادی نهفته است.
همان‏طور که گفتم، لالایی‏ها را به ناچار در استودی پسرم ضبط کردم که برای‏ام بهترین هم بود. از هنرمندانی که دعوت کردم، از هر شهر و روستایی با چه عشق و علاقه‏‏ و محبتی آمدند و هرکدام نغمه و ترنمی از ساز منطقه را زیر این لالایی‏ها نواختند. باز با چه مهر و محبتی، باز با چه ایثار و صفایی.

کتاب را هم توانستم با همکاری خواهرانم درست کنم؛ خواهرم هما که استاد زبان است، تمام لالایی‏ها و دیگر مطالب کتاب را به انگلیسی ترجمه کرده است. در دبی با خواهر دیگرم که گرافیست است، نشستیم و کتاب را صفحه‏آرایی کردیم. دوست نازنینی هم ناظر چاپ کتاب بود. حتی کسی که کتاب را برای‏ام ادیت کرد، با صفا و محبت زیادی این کار را کرد.
من شرمنده‏ی تمام این عزیزان هستم. اما همه‏ی آن‏ها در واقع قدمی در جهت فرهنگ ملی ایران گذاشته‏اند.

خانم بینا، شما خودتان هیچ‏ وقت برای بچه‏های‏تان لالایی خوانده‏اید؟

خیلی! برای‏شان لالایی می‏خواندم. منتها خیلی وقت‏ها هم شعرهایی را می‏خواندم. حقیقت‏اش را بخواهید، این تجربه را دارم که بچه‏ها با آهنگ لالایی بغض می‏کردند و گریه‏شان می‏گرفت. بعد مجبور می‏شدم همین لالایی را کمی ریتمی‏تر کنم و ریتمی هم بگیرم که بغض نکنند. چون کلام آن را آنقدر نمی‏فهمیدند، ولی نوای موسیقی ما، آن‏چه مادرها روی آن لالایی می‏خوانند، محزون است و بچه با آن بغض می‏کند.

از نوه‏تان یاد کردید؛ اگر بخواهید برای او لالایی بخوانید، چه می‏خوانید؟

یک لالایی بیرجندی بلدم که او خیلی از آن خوشش می‏آمد. تا می‏گفتم «گلوک مو» یعنی گل کوچولوی من، می‏خندید:
لالا لالا گلوک مو
دخو شو، بلبوک مو
لالا لالا گل زیره
چطو خوابت نمی‏گیره؟
گلم دخو
گلم بیدار
گلم هرگز نشی بیمار

خانم بینا، شما هم‌چنان فعال، بانشاط و پرکار هستید؛ چه کار دیگری را در حال حاضر در دست دارید؟

دنبال کارهای موسیقی محلی هستم. الان یک سال است که در موسیقی بلوچ و موسیقی سیستان و بلوچستان کنجکاوی می‏کنم. دوستانی هم پیدا کرده‏ام که از آن‏ها نغمه‏هایی ضبط کرده‏ام، اشعارش را نوشته‏ام و شانسی که دارم این است که یکی از هنرمندان محلی بلوچ در نروژ است. به همین خاطر بارها به نروژ هم سفر کرده‏ام. دوست و هنرمند محترم بلوچ دیگری در سوئد داریم که یا من به سوئد رفته‏ام و یا ایشان به آلمان آمده و با هم کار کرده‏ایم.
در فرصتی، انشالله باید به بلوچستان و مناطق کویری سفر کنم. موسیقی محلی بلوچ خیلی قشنگ است.

مصاحبه‌گر: شیرین جزایری
تحریریه: بهمن مهرداد