1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

آلبوم «همه» از گروه آبجيز، آلبومى براى همه • گفت‌وگو

۱۳۸۵ بهمن ۲۲, یکشنبه

بعد از مدتها انتظار اولين آلبوم گروه جذاب و پرطرفدار «آبجيز» به اسم «همه» منتشر شد. اين گروه را صفورا و ملودى صفوى در سوئد به راه انداخته‌اند تا ترانه‌هايی انتقادی و اجتماعی با كلام فارسی ارائه دهند.

https://p.dw.com/p/A6Bh
صفورا (راست) و ملودى در حين برگزارى يكى از كنسرتهاى گروه آبجيز
صفورا (راست) و ملودى در حين برگزارى يكى از كنسرتهاى گروه آبجيزعکس: DW

قطعات این آلبوم تاثير گرفته از سبكهای مختلف از جمله پاپ، فلامنكو و Reggae است. دو «آبجى» Abjeez در گپى با «عصر شنبه» از شروع فعاليتهاى خود و اولين آلبوم گروه سخن گفته‌اند.

(براى شنيدن گپ «عصر شنبه» با صفورا و ملودى و همچنين شنيدن شمارى از ترانه‌هاى آلبوم «همه» فايل صوتى پايان صفحه را كليك كنيد!)

*****************

دويچه وله: صفورا و ملودی عزیز، هر دوى شما خیلی زود با موسیقی آشنا شدید. تا آنجا که می‌دانم، صفورا به مناسبت دهمین سالگرد تولدش یک دستگاه کارائوکه هدیه گرفت و این دستگاه هم سرنوشتش را رقم زد. صفورا، کی بود که تصمیم نهایی‌ات را گرفتی؟ به خودت گفتی موسیقی زندگی من است یا اینکه دست‌کم جز مهم و تعیین‌کننده‌ای از زندگی من است؟

صفورا: فكر می‌كنم همان موقع‌ها بود، یعنی وقتی کوچک بودم، صداى گيتار و آواز برادرم گوش می‌دادم. بعد خیلی دوست داشتم من هم یاد بگیرم. و همان موقع‌ها که این دستگاه را گرفتم، دیدم که من هم دوست دارم این کار را بکنم و بعد از دوران مدرسه سه سال كالج موسيقى رفتم.

دويچه وله: به سبک خاصی علاقه داشتى؟

صفورا: فلامنكو اولین سبكى بود كه خیلی من را گرفت و خیلی دوستش داشتم. برای همین رفتم اسپانیا و مدتى را در آنجا به آموزش گیتار و آواز فلامنکو گذراندم. ولی بعدا دیدم که نه، خیلی سبک‌ها هست که دوست دارم و خیلی موسیقی‌ها و سبكهاى مختلفی وجود دارد كه من را جذب می‌كند. برای همین گروه «آبجيز» را تشکیل دادم. یعنی توی گروه «آباجی» رسیدم به اینکه می‌توانیم همه این سبكها و موسيقى‌هاى مورد علاقه‌ام را تركيب كنيم.

دويچه وله: ملودی، اینطور كه در سایت گروه «آبجیز» ذكر شده، تو از سن ۲۰ سالگی به‌بعد زندگی کولی‌واری را تجربه کردی، البته کولی‌وار به این معنی که یکجا بند نمی‌شدی و می‌خواستی زندگی در کشورها و شهرهای مختلف را تجربه کنی. این از لحاظ موسیقی هم روی تو تاثیر گذاشته؟

ملودی: مسلما وقتى آدم هر فرهنگ جدیدی را تجربه می‌کند با موزیک آن فرهنگ هم کمی آشنا می‌شود، ولی فکر می‌کنم از لحاظ ایده‌هایی که برای شعرنوشتن، به ذهنم رسيده، تأثيرگذار بوده.

دويچه وله: هر دو شما اگرچه در ایران به‌دنیا آمدید، اما در سوئد بزرگ شدید و طبیعتا زندگی در کشورهای دیگر را هم تجربه کرده‌اید. آیا همیشه حس می‌کنید که ایرانی هستید یا خودتان را یکجورایی شخصیت چندفرهنگی می‌دانید که ایرانی‌بودن هم جزیی از آن هست؟

ملودی: من چون در سن ۱۲سالگی ایران را ترک کردم، فكر می‌كنم كه بیشتر احساس ایرانی‌بودن دارم تا صفورا. ولی در عین‌حال ایران هم که می‌روم، احساس می‌کنم که صددرصد بعنوان یک ایرانی آنجا پذیرفته نمی‌شوم. بنابراین شاید یک تلفیقی‌ام از تجربه‌های مختلفی که داشتم از فرهنگهای مختلف، اما خب دوست دارم که در درجه اول بعنوان ایرانی شناخته بشوم.

صفورا: در واقع دنيا وطن من است. ملیت‌ من جهانی‌ست. البته من اگر سوئد باشم و كسی از من بپرسد، نمی‌گویم سوئدی‌ام و می‌گویم ایرانی‌ام. اگر هم ایران باشم و بپرسند، می‌گویم ایرانی‌ام. یعنی توی دلم ایرانی‌ام، توی قلبم. ولی راستش فکر کنم یک چیز «مخلوطى» شده‌ام و مثل خيلى از كسانى که مثل من بیرون از ایران دور از وطن‌شان بزرگ شده‌اند، همه‌ چیز روی من تأثير گذشته.

دويچه وله: یعنی موسیقی «آبجیز» هم از این چند هویتی تو تأثیر گرفته؟

صفورا: درست است. موسیقی «آبجیز» اصلا اینطوری نبوده که فکر کنم دوست دارم، این سبک را با آن سبك تركيب كنم. چیزی که درآمده، قسمتى از من است، از شخصیت‌ام، آنجوری که هستم. یک كم ايرانى هستم، يك كم اسپانيايى، يك كم سوئدي و ... و براى همين زبانم هم اينجورى است.

دويچه وله: کی تصمیم گرفتید که اصلا گروه «آبجیز» را راه بیندازید؟

صفورا: راستش، کی تصمیم گرفتیم ملودی؟

ملودی: تصمیم‌اش فکر می‌کنم که... ما یک دهسالی هست که باهم کار می‌کنیم، ولی خب جنبه‌ی تفننی داشت. تا وقتی که یک سفر ایران رفتیم و آنجا دوست و آشناها که کارمان را شنیدند خیلی تشویق‌مان کردند و احساس کردیم، چقدر همه تشنه يك سبك جديد هستند. آنجا بود كه فکر می‌کنم هر دو ما قلبا تصمیم گرفتیم که باید با كارهايمان را عرضه كنيم. ولی دوسال پیش گروه‌مان را تشکیل دادیم، یعنی بعد از آن زمان دنبال افراد گروه می‌گشتیم که آنها را هم صفورا خودش به‌مرور زمان واقعا گلچین کرد از میان موزیسین‌هایی که باهاشان آشنا شده...

دويچه وله: اعضای گروه از شروع کار تا بحال ثابت مانده‌اند یا اینکه تغییر هم کرده‌اند؟

ملودى: الحمدالله ثابت مانده‌اند و انشاالله ثابت خواهند ماند.

دويچه وله: اعضای گروه اگرچه غيرايرانى هستند،‌ اما اسم مستعار ایرانی هم دارند؟

صفورا: بله. Robin Cochrane که درگروه ما درامز ميزند، در واقع اسکاتلندی‌- سوئدی‌ست و اسمش هست «رامین‌». Erland Hoffgard كه باسیست‌مان هست و نروژی‌ـ سوئدی‌ست و اسمش هست «اردلان». Paulo Murga شیليايی‌تبار که در گروه ما سازهای پرکاشن می‌زند و است و اسمش هست «پهلوان». و «جوان» اسم مستعار Johan Moberg گیتاریست‌مان است که سوئدی‌ست، ولی از همه ما ايرانى‌تر است.

دويچه وله: از چه لحاظ؟ ایرانی بودنش در چيست؟

ملودى:‌ شخصیت‌اش، دست‌دلبازیش، محبت‌اش...

صفورا: شوخی‌هایش، طنزش..

دويچه وله: جذابیت واژه «آبجى» برای شما در چه بود که اسم گروه‌تان را گذاشتید «آبجیز»؟

صفورا:‌ بهتر است ملودی بگوید، چون هر وقت من یک چیزی می‌گویم، می‌گوید نه اینجوری نبود.

ملودى: راستش اولین ایده‌ای که داشتیم برای اسم گروه، می‌دانم که باورنکردنی‌ست، ولی حقیقت دارد، قرار بود باشد «ذوجنبتين». قرار بود اسم گروه‌مان را بگذاریم «ذوجنبتين»‌. بعد هر کی شنید با ما دعوا کرد. گفت آخر خجالت بکشید این هم اسم است، نه می‌شود تلفظ کرد، نه به یاد آدم می‌ماند. خلاصه دیگر شروع کردیم دنبال یک اسم دیگر گشتن. همینطور اسم‌های مختلف را امتحان می‌کردیم، می‌خندیدیم و شوخی می‌کردیم که بعد یکدفعه «آبجیز»‌ از آب درآمد.

دويچه وله: سبک ترانه‌های «آبجیز» متفاوت است، هم Reggae است، هم پاپ و با رگه هايى از موسيقى فلامنكو. تنها عنصر ایرانی کارهای «آبجیز»‌ در واقع کلام فارسی‌ست. هیچوقت در فکرش بودید که از لحاظ موسیقیایی رنگ ایرانی به‌کارتان اضافه کنید؟

صفورا: بله، تو فکرش بودیم. اتفاقا از اول وقتی آهنگ «آبجیز» را من و ملودی درست می‌کردیم بیشتر سازهای ایرانی تو فکرمان بود. البته کم‌کم اینجوری شد که امروز هست ولى خب دوست داریم امتحان بکنیم و بايد ببينيم كه به مرور چه مى‌شود.

دويچه‌ وله: یعنی دنبال نوازنده می‌گردید یا اینکه خودتان نوازنده دارید، فقط می‌خواهید ببینید چه جوری...

صفورا: نه، نوازنده خیلی زیاد هست. وقتی که لازم باشد اين كار را مى‌كنيم، اما شخصیت‌ خوب خیلی مهم است که اينكه به گروه ما بخورد.

دويچه وله: ملودی جان اگر اشتباه نکنم شعر ترانه‌ها همه از توست و آهنگها از صفورا. تو که خودت شعر و ترانه می‌گویی، آهنگ و ملودی خاصی هم توی ذهن‌ات هست یا اینکه ایده‌ات را روی کاغذ می‌آوری و با صفورا می‌نشینی به اصطلاح لباسی مناسب برای این کلام می‌دوزید؟

ملودی: خب خیلی از کارهای این آلبوم واقعا قدیمی‌ست، یعنی شاید مثلا امروز مقایسه بشود با کارهای جدیدمان، واقعا توی آن فرق را احساس کنى. چون ملودی دهسال پیش با الان خیلی فرق می‌کند. اوایل، چون نزدیک هم بودیم، با هم می‌نشستیم و همزمان که من شعر را می‌نوشتم، صفورا هم با گیتارش می‌نشست و همینطوری بازی بازی می‌کرد تا یک چیزی درمی‌آمد كه هردومان راضی باشیم. ولی بعد بخاطر فاصله‌ی مسافتی که میان‌مان بود، مجبور بودم من شعرها را جداگانه بنویسم و بعد بفرستم برای صفورا و اون خودش براساس معنا و مفهوم آن شعر برایش آهنگ بسازد. بنابراین دیگر من توی ذهنم آهنگی را نمی‌شنیدم، چون می‌دانستم که در هرحال یک چیز دیگر خواهد شد و بیشتر روی معنا و آنچیزی که می‌خواستم بیان کنم تمرکز می‌کردم.

دويچه وله: سر قطعات زود به نتیجه می‌رسید یا اینکه شده باهم زیاد مشورت کنید و کلنجار بروید؟

صفورا: نه زیاد مشکل نداریم،‌ چون ملودی خیلی مهربان هست و زیادی گیر نمی‌دهد، وقتی می‌بیند نمی‌شود ولش می‌کند.

ملودی:‌ ما خوشبختانه چون هردومان به کار هم اعتماد می‌کنیم و کار همدیگر را قبول داریم، به آنصورت تو کار همدیگر دخالت نمی‌کنیم. البته این به این معنا نیست که هرچی صفورا درست بکند من صددرصد بپذیریم، گاهی اوقات باهم بحث هم می‌کنیم. ولی فکر می‌کنم هردومان دلمان می‌خواهد که آن یکی بتواند قانع کند که چرا؟ مثلا اگر صفورا قسمتى از شعرم را درست نمی‌فهمد، می‌خواهد که قشنگ برایش توضیح بدهم یا اگر من بهش می‌گویم این جای موزیک را به نظر من اینجوری بکنیم یا از این صدا استفاده کنیم، صفورا از من می‌خواهد که قانع‌اش کنم که چرا. یعنی همیشه باید یک دلیلی داشته باشیم برای هرکاری که می‌کنیم.

صفورا: البته اين صفوراست که همیشه می‌خواهد بداند چرا، چرا، چرا.

دويچه وله: ملودى، تقریبا تمام ترانه‌ها مضمون انتقادی‌- اجتماعی دارند. این شعرها حاصل تجربیات خودت است یا اینکه چیزی‌ست که در جامعه،‌ جمع دوستان و آشناها دیدی و از لحاظ سوژه به‌نظرت جالب آمده.

ملودی: همه چیزهایی که گفتی. یعنی هم بعضی‌هایش چیزهایی بوده که تجربه‌ی خودم بوده... ولی خب مسلما چیزهایی بوده که با آنها برخورد کردم و برام جالب بوده توی زندگی‌ام. خیلی‌هایش تاثیر سفرهایی بوده که به ایران داشتم. همین!

دويچه وله: به نظر من یکسری از قطعات آلبوم واقعا به فرهنگ و ملت خاصی برنمی‌گردد، مثلا «ترانه‌ی من با تو هستم» یا «برگرد» که ترانه‌ای‌ست عاشقانه می‌تواند به همان اندازه حرف دل یک ایرانی باشد که حرف دل یک سوئدی و یا آمریکایی. ولی بعضی ترانه‌ها هست که بطور مستقیم از یکسری رسوم، عادتها و رفتار ما ایرانی‌ها انتقاد می‌کند، مثل «چرا»، «خواستگاری» و یا مثلا ترانه‌ی «ادعا» که انتقادی‌ست که ما ایرانی‌ها اینقدر ادعامان می‌شود. فکر می‌کنی ما چرا اینقدر پرمدعا و متوقع هستیم؟

ملودی: من خودم را جدا نمی‌دانم از جامعه ایرانی. فکر می‌کنم ادعامان یکمقدار زیادی بخاطر ناآگاهی هست و اینکه شناخت نداریم واقعا روی آدمها و فرهنگهای دیگر و دنیا. و هرچی انسان دنیایش کوچکتر باشد، ادعایش هم بیشتر می‌شود.

دويچه وله: مثلا در سفرهایت به ایران چه مورد مشخصی را دیدی که خیلی توی چشم‌ات خورد؟

ملودی: خیلی سخت هست اینجوری بخواهم بگویم،‌ ولی واقعا توی زندگی روزمره همه ما ایرانی‌ها این مسئله هست. شاید آن اختلاف طبقاتی وحشتناکی که در ايران می‌دیدم و آنچیزهای ظاهری که واقعا مثل طبل توخالی بود، آنها بیشتر تاثیر گذاشت. درهرحال ملت خیلی پرمدعایی هستیم دیگر، خوبی‌های زیادی هم داریم، نمی‌خواهم فقط انتقاد کنم، ولی فکر می‌کنم که این مسئله‌ی ادعا واقعا چیز مهمی‌ست و باید رویش کار کنیم، اگر می‌خواهیم تغییری بدهیم توی جامعه‌مان.

دويچه وله: یکی دیگر از ترانه‌های جالب قطعه‌ی «خواستگاری‌»ست که در آن بحث و مسایل خواستگاری و زندگی آتی زناشویی مطرح شده، از مسئله‌ی شیربها و مهریه گرفته تا اینکه اگر ازدواج از روی عشق نباشد، این عشق و محبت کم‌کم بوجود می‌آید و حتا با آمدن بچه سستی زندگی از بین می‌رود و این پیوند محکم می‌شود. آیا چنین چیزهایی را هم بین ایرانی‌های خارج از کشور دیدی یا اینکه از شنیده‌ها و نقل‌قولهای مربوط به خواستگاری در ایران برای شعر این ترانه استفاده کردی؟

ملودی:‌ نه، توی خارج از کشور هم خیلی با این مسئله برخورد کردم. ولی این شعر را من زمانی نوشتم که خودم در سنی بودم که خیلی مسئله‌ی خواستگاری و اینجور چیزها توی زندگی‌ام مطرح بود، برايم جالب بود و می‌دیدم که چه جوری آدمها به مسئله‌ی ازدواج برخورد می‌کنند. توی اروپا یکمقداری کمتر هست و همینطور توی آمریکا،‌ ولی باز در آمریکا نسبتا بیشتر احساس می‌کنم که ایرانی‌ها سنتی‌ترند و به آن اصول و اخلاق سنتی ایرانی پایبندند.

دويچه وله: بپردازیم به یکی از ترانه‌های جالب آلبوم «همه»،‌ به اسم «گریه‌ی مرد». اینطور که معلوم است مردهای ایرانی از همان اول مرد به‌دنیا می‌آیند و در سن دوسالگی هم بهشان می‌گویند، مرد که گریه نمی‌کند! مرد ایرانی هم دیدید که بقول خودتان گریه اساسی بکند؟

ملودى: بله! البته این چیزی نیست که فقط به ما ایرانی‌ها مربوط بشود. اصولا توی کشورهای گرمسیر و خاورمیانه این مسئله واقعا صدق می‌کند که آقایان نباید احساس‌شان را نشان بدهند، این یک ضعف است. و آدم وقتی فکر بکند می‌بیند که خب این آقایان در واقع در دامن یک مادر بزرگ می‌شوند دیگر، و این... ما خود خانمها هستیم که این تفکر را توی ذهن پسرهایمان می‌کاریم و همینجوری هم بالاخره جامعه تشویق می‌کند که پسرهایمان اینجوری بشوند و احساسات‌شان را نشان ندهند.

دويچه وله: تا چه اندازه سعی می‌کنید، یا بهتر است بگویم،‌ دقت می‌کنید كه آهنگ نه فقط از لحاظ ریتم، بلکه کلا از لحاظ مود، انتخاب سازها، رنگ‌آمیزی به شعر بخورد. مثلا در ترانه‌ی «آینه» بعد از اینکه می‌خوانید: «بار می‌آیم که بشم خجول و ضعیف/ این روح مثل حبابه و ظریف»، صدای ظریف گیتار هم بعد می‌آید.

صفورا: هیچ چيز در گروه «آبجيز» اتفاقی نیست. نه، شوخی می‌کنم. در موسيقى قطعات و شعرهايى كه خواهرم می‌نویسد، خیلی کم اتفاقی‌ست. من همانطوری که قبلا گفتم، همیشه باید بدانم كه چرا! اگر یک کاری را می‌کنم، باید یک دلیلی داشته باشم، وگرنه برایم سخت است.

ملودی: برای همین هم هست که صفورا موزیک را بعد از اینکه شعر را من نوشتم می‌سازد، برای اینکه واقعا براساس شعر سعی می‌کند موسیقی را تنظیم بکند.

دويچه وله: خیلی از ترانه‌ها حالت داستان را دارد. در واقع یک داستان را تعریف می‌کند، حالا می‌خواهد «خواستگاری» باشد، می‌خواهد «گریه مرد» باشد. آيا ایده‌ای به ذهن‌ات می‌رسد و بعد در طول روزهای مختلف می‌نویسی، یا اینکه مثلا واقعا یک چیزی به ذهن تو می‌رسد و شروع می‌کنی به نوشتن و فورى تمامش می‌کنی؟

ملودی: نه یک ایده می‌آید، بعد آنوقت می‌نشینم می‌نویسم و رویش کار می‌کنم و تغییرش می‌دهم، رویش فکر می‌کنم. تا حالا نشده مثلا یکروزه بنشینم و یک شعری را بنویسم. صفورا هم خیلی سختگیر هست و باید بتوانم توضیح بدهم که چرا؟

دويچه وله: اسم یکی از ترانه‌ها هست «نسل من»‌. نسل ما چه نسلی‌ست، چه خصوصیات خوب و بدی دارد که نسل‌های قبلی ندارند؟

صفورا: نسل خیلی شلوغی هست، همه چیز باید زود پیش برود و نتیجه را زود ببیند. پیشرفت تکنولوژی و همه چیز سريعتر پیش می‌رود از پیشرفت فکری و احساسی ما آدمها و ما آدمها را در موقعیت سختی می‌گذارد. مسلما هم خصوصیات مثبت و هم منفی هست توی این نسل، ولی خب... من فکر می‌کنم این شلوغی هست و این سرعت.

دويچه وله: یعنی نمی‌توانید خودتان را از اين شلوغى رها کنید، دست خودتان نیست؟

صفورا: آره من فکر می‌کنم خیلی آدمها، یعنی اکثرمان می‌افتیم توی‌اش و یکجورایی ...

ملودى:‌ مثل گردابه.

صفورا: یکجوری احساس می‌کنم همه دور می‌شویم از خودمان و از درون و احساساتمان...

دويچه وله: یعنی در دست ما نیست یا در دست ماست؟

صفورا: همیشه در دست ماست، ولی یادمان می‌رود که در دست ماست. برای همین اولین آهنگ آلبوم اسمش هست «در دست ما است».

دويچه وله: کار تهیه این آلبوم کلا چقدر طول کشید؟

صفورا: ۹ ماه، مثل یک بچه‌ی کوچولو!

دويچه وله: ولی «سزارین» نبود؟

ملودى: سزارین خیلی سختی بود و پزشک اصلی هم برادرمان صوفى بود كه از جمله كارهاى صدابردارى را انجام مى‌دهد.

دويچه وله: اسم این آلبوم را گذاشتید «همه» چون مضمونش به همه مربوط می‌شود؟

صفورا: بله، حدس‌ات کاملا درست بود.

دويچه وله: زیاد هم فکر نکردید که چه اسمی بگذارید روی آلبوم.

صفورا: چرا خیلی فکرها کردیم اتفاقا ...

ملودی: آره یادم هست که ما وقتی داشتیم راجع به اسم آلبوم فکر می‌کردیم، واژه‌ی «همه» خیلی می‌آمد توی زبانمان. اینقدر هی استفاده شد که صفورا برگشت گفت، اصلا ببین ملودی، باید بگذاریم اسمش را «همه»، چون واقعا مربوط می‌شود به همه. ما می‌خواستیم یک اسمی بگذاریم که مثلا بتواند بیانگر یکجورایی تنوع آهنگها باشد، خب بالاخره سبکهای مختلف توی آلبوم هست که می‌تواند برای همه جذاب باشد. یعنی خیلی از کسانی که کارهای ما را گوش می‌کنند می‌گویند قشنگی‌اش به این است که هر سبكى که ما دوست داشته باشیم، بالاخره یکجورایی در آن پیدا می‌شود. راستش ایده از اول این بود که برای بچه‌ها و جوانهای ایرانی توی ایران بتوانیم یک سبک جدیدی را بیاوریم و یک انگیزه‌ای بشود برایشان که کار کنند، مخصوصا موزیسین‌ها. با عشق به بچه‌هایی که توی ایران هستند ما این را درست کردیم. برای همین هست که شعرهایمان همه به فارسی‌ست. چون خیلی‌ها به ما پیشنهاد کردند که بیاییم مثلا به زبانهای مختلف، چون الان به دوـسه‌ زبان احاطه داریم، گفتند خب چرا نمی‌آیید این شعرها را به انگلیسی، اسپانیایی و سوئدی این چیزها هم بنویسید که مثلا...

دويچه وله: مخاطب بیشتری داشته باشید...

ملودی: دقیقا مخاطب‌تان گسترده‌تر بشود. ولی ما نمی‌خواستیم این کار را بکنیم. ما می‌خواستیم صددرصد اولین آلبوم به فارسی باشد، برای اینکه جوانهای ایرانی هم بتوانند یک چیزی داشته باشند که اگر قابل می‌دانند، به آن رجوع كنند.

دويچه وله: كسانى كه در ایران هستند، اصلا چه جوری می‌توانند به کارهای شما دسترسی پیدا کنند؟

ملودى:‌ این واقعا یک معضل است، چون ما خب قانونا که نمی‌توانیم آلبومان را در ايران منتشر کنیم، و متاسفانه آدم قابل اعتمادی که بتواند آنجا برای ما اين آلبوم را عرضه كند و بفروشد، پيدا نكرده‌ايم.

صفورا: البته به تلاشمان ادامه می‌دهيم، چون صددرصد می‌خواهیم که برسد به دست بچه‌های ایران. چون همانطور که قبلا گفتیم، برای آنها از اول این کار را شروع کردیم.

دويچه وله: آنهایی که خارج از کشورند چطور می‌توانند آلبوم شما را تهیه کنند؟

ملودى: از طريق cdbeby.com یا از طریق سايت ما abjeez.com. گوشه‌هايى از قطعات را هم در سايت گذاشته‌ايم كه علاقمندان ميتوانند به آن دسترسى داشته باشند.

مصاحبه‌گر: شهرام احدی