1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

کار نشر و کتابفروشی؛ راه رفتن روی لبه‌ی تیغ

۱۳۸۴ شهریور ۲۳, چهارشنبه

گفتگو با فرخنده حاجی‌زاده و پیمان سلطانی به مناسبت گشایش «کافه کتاب» ویستار. فرخنده حاجی‌زاده: «کارهایی مثل کار کتابفروشی، مثل کار نشر، کار نوشتن در این مملکت همیشه کار پردغدغه‌ایست. خصوصا وقتی حوزه ی انتخابی شما ادبیات باشد، هنر باشد، دقیقا روی لبه‌ی تیغ راه رفتن است.»

https://p.dw.com/p/A6Gf
عکس: dpa

فرخنده حاجی‌زاده را شاید بتوان یکی از پر مشغله‌ترین زنان حوزه‌ی کارهای فرهنگی ایران به شمار آورد. او از جمله داستان و شعر می‌نویسد، مجله بایا را منتشر می‌کند، ناشر است، در کار پخش کتاب و در «جمع صنفی فرهنگی زنان ناشر» فعال است و اخیرا نیز به جمع کتابفروشان پیوسته. فرخنده حاجی‌زاده دوران سخت و طولانی بیماری و سه دوره شیمی‌درمانی را نیز پشت سرگذاشته است. از او می‌پرسم این همه نیرو و انرژی را از کجا می‌آورد؟

«والله، بخش شعر و نوشتن و مجله را می‌توانم بگویم یک کار فردی است که من انجام می‌دهم. ولی توی کار انتشارات و کتابفروشی من تنها نیستم. پژمان سلطانی هست، طراحی کتابفروشی با پیمان سلطانی بوده، که حالا اینجا بهتر است نگوییم که بچه‌های من هستند. چون اینجا ما همکاریم و قضیه از قضیه‌ی عاطفی متفاوت است. به این ترتیب یک بخشهای کار با من است اما بار اصلی و فشار کاری این فروشگاه روی دوش پیمان است تا من. ولی خب، واقعیت این است که من خودم هم از انرژی‌ای که دارم گاهی تعجب می‌کنم. چون بعضی وقتها دوستان می‌گویند ما شرایط مساعد برای نوشتن نداشتیم، من وقت نکردم بنویسم، ولی من تا آنجایی که یادم می‌آید همیشه توی اتوبوس کتاب خوانده‌ام یا همین رمان اخیرم را که داشتم تمام می‌کردم باید منتظر می‌شدم تا همه‌ی افراد خانواده می‌خوابیدند. بعد من به دلیل گرما پنجره‌ها را باز می‌کردم و شروع می‌کردم به نوشتن. اما چون فضای این وهم‌آلود بود خودم می‌ترسیدم. می‌رفتم می‌خوابیدم و دوباره روز از نو، روزی از نو. ولی خب به هر حال یک انگیزه‌ای آدم را به کار وامیدارد. هر کسی برای ادامه‌ی حیاتش به یک نیرویی، به یک انگیزه و یه هدفی نیازمند است. شاید من اگر آن را نداشتم اصلا نمی‌توانستم به بیماری‌ام غلبه کنم.»

کتابفروشی ویستار، که روز پنجشنبه ۲۴ شهریور ماه افتتاح شد، در خیابان کریمخان زند و نزدیک کتابفروشیهای نشر ثالث و نشر چشمه واقع است و همچون آنها طبقه‌ی بالای کتابفروشی را به قهوه‌خانه تبدیل کرده است. قهوه‌خانه، یا آن طور که در ایران مصطلح شده «کافی شاپ»، نشر چشمه حدود دو هفته پیش از سوی اداره اماکن نیروی انتظامی بسته شد. در این شرایط راه‌اندازی چنین مکانی تا چه حد می‌تواند موفقیت‌آمیز باشد؟

«ببینید، به طور کلی من فکر می‌کنم کسی که حوزه‌ی کار فرهنگی را انتخاب می‌کند، آمادگی خودش را برای هر جور عدم موفقیت اعلام می‌کند. بستگی دارد شما موفقیت را در چه ببینید. طبیعتاً کارهایی مثل کار کتابفروشی، مثل کار نشر، کار نوشتن در این مملکت همیشه کار پردغدغه‌ایست. خصوصا وقتی حوزه ی انتخابی شما ادبیات باشد، هنر باشد، دقیقا روی لبه‌ی تیغ راه رفتن است. ولی من عدم موفقیتی توش نمی‌بینم. چون به هر حال برای رشد جامعه، ما بیشتر از هر چیزی نیاز به فرهنگ سازی داریم. و به نظر من هر کتابفروشی‌ای یک گام به سوی فرهنگ‌سازی، و یک جور عامل بازدارنده‌ی مفاسد اجتماعی است.»

هر جا صحبت کتاب و نشر باشد ظاهرا صحبت از بحران و پایین رفتن تیراژها ناگزیر است. پژمان سلطانی، فرزند فرخنده حاجی‌زاده، که مدیریت کتابفروشی ویستار را برعهده دارد در مورد این بحران و وضعیت بازار کتاب می‌گوید:

«والله من چند تا دلیل را عامل این قضیه می‌دانم؛ یکی تعداد ناشرهاست. ما در واقع الان حدود هشت هزار ناشر داریم. یعنی عناوین تکراری و تنوع زیاد کتاب باعث می‌شود کتابهای جدی گم شوند. یکی از دلایلش این است. یکی دیگر این که بستری برای فرهنگ سازی در این مملکت نیست. در واقع در این مملکت به کتاب زیاد اهمیتی نمی‌دهند. و یکی هم، من فکر می‌کنم که به وزارت ارشاد برمی‌گردد که به عنوان مثال ما پنج شش عنوان کتاب داریم که دو سال است منتظر اجازه‌ی انتشار آنها هستیم. من فکر می‌کنم عامل اصلی اینها باشند، یعنی مخاطبها و عامل اصلی این قضیه فکر می‌کنم تعداد ناشران باشد.»

اما به نظر می‌رسد کتاب هنوز آنقدر خریدار دارد که گشایش کتابفروشی تازه‌ای را توجیه کند؟

«نه، من اصلا فکر نمی‌کنم باز شدن تعدادی کتابفروشی به این دلیل باشد. من فکر می‌کنم دلیلش فقط عشق و علاقه است. یعنی ما اگر در حوزه ی دیگری وارد شده بودیم مسلما منافع‌مان بیشتر بود. هزینه‌ای که صرف این کتابفروشی کردیم فقط به خاطر عشق و علاقه است. و ما خیلی از کتابفروشیها را هم می‌بینیم که روز به روز دارند بسته می‌شوند. این را هم باید در نظر بگیریم.»

به رغم کم شدن تیراژ کتاب در دو دهه‌ی گذشته عنوانهای منتشر شده بسیار افزایش یافته است. آیا تنوع عنوانها کم شدن تیراژ را جبران نمی‌کند؟

«نه این اصلا یک چیز کاذب است. در واقع من فکر نمی‌کنم، چون من سالهاست توی کار کتاب هستم. به طور مثال ما هشت سال پیش سوای کار نشر یک مرکز پخش هم داشتیم. مثلا اگر یکی به ما مراجعه می‌کرد و یک عنوان کتاب هم به ما ارائه می‌کرد ما بدون چون و چرا هزار نسخه از آن کتاب را می‌گرفتیم. ولی ما الان برای پخش اصلا کتابی را نمی‌پذیریم، چون مخاطبی ندارد. آن موقع کتابی که سه هزار نسخه درمی‌آمد واقعاً فروش می‌رفت. الان کتابی که در هزار نسخه منتشر می‌شود، شما مطمئن باشید پنجاه شصت نسخه هم از آن، اگر کتاب واقعاً جدی باشد، فروش نمی‌رود. مگر این که کتابی واقعاً برایش تبلیغ شده باشد یا واقعاً خیلی سطحی باشد.»

پس با این حساب آینده‌ی صنعت نشر در ایران بسیار تاریک است؟

«اصلا فاجعه است. من فکر می‌کنم واقعاً تاریک است.»

به گفته‌ی پژمان سلطانی، قرار است در این مکان تازه‌تاسیس که صاحبانش آن را «کافه‌کتاب» می‌نامند کنار هر صندلی یک گوشی (هدفون) نیز قرار بگیرد تا مراجعه‌کنندگان بتوانند در صورت تمایل موسیقی دلخواهشان را، از میان آرشیو موسیقی این کتابفروشی که چند هزار قطعه را شامل می‌شود انتخاب کنند و، گوش بدهند. گردانندگان ویستار امیدوارند با این تدبیر علاقمندان بیشتری را جذب کنند.

بهزاد کشمیری‌پور، گزارشگر صدای آلمان در تهران