1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

«جمهوری دموکراتیک آلمان» چگونه بود؟

مصاحبه گر: گابریلا شاف ۱۳۸۷ دی ۸, یکشنبه

رخداد از بین رفتن آلمان شرقی و حوادث پیامد آن، موضوعی است که مشغولیت ذهنی اینگو شولتسه را می‌سازد. این نویسنده در مصاحبه با دویچه وله به "ازبین رفتن غرب" اشاره می‌کند وبه تصویری که خود از آلمان شرقی دارد، می پردازد.

https://p.dw.com/p/GOIz
اینگو شولتسهعکس: PA/dpa

دویچه وله: آقای شولتسه، شخصا از آلمان دموکراتیک چه تصویری در ذهن دارید؟

اینگو شولتسه: چه تصویری؟ ... کتاب‌های زیاد، خانه های قدیمی ، وقت نسبتا زیاد و دیدارهای بسیاری در منازل. فکر می‌کنم این فضاهای خصوصی، آپارتمان‌ها، آشپزخانه‌ها، و همچنین پیاده روی کردن بسیار قابل توجه بودند. وقتی آدم می‌خواست به دیدن کسی برود باید از مدتها قبل قرار می‌گذاشت. یا اینکه آدم همین‌جوری می‌رفت و زنگ خانۀ کسی را می‌زد به این امید که کسی خانه باشد. اما طبیعتا این کلی‌گویی‌ها کمی کلیشه‌ای است.

یادآوری دوران آلمان دموکراتیک در بخش فرهنگی روزنامه‌ها ،موضوع داغی است. مثلا روزنامۀ "دی تسایت" نوشته بود: «آلمانی‌ها قادر نیستند گذشته‌ها را بخاطر بیاورند. یا سکوت در کار است یا دروغ یا نزاع». این درست است؟

آدم با هر تجربۀ جدیدی به طریقی نو به گذشته‌ها نگاه می‌کند و البته، طبیعتا تجربیات متضادی وجود دارد که با هم جور در نمی‌آیند. فقط یک حقیقت وجود ندارد و به همین خاطر فکر می‌کنم خیلی خوب است که هنر وجود دارد: در یک داستان، در یک شعر یا یک قطعه تئاتری حقیقت‌های گوناگونی می‌توانند در کنار همدیگر وجود داشته باشند. در واقع من هم به همین خاطر می‌نویسم که دیگر میل ندارم کلی‌گویی کنم.

«جمهوری دموکراتیک آلمان» به عنوان کشور از بین رفت. چه چیزی شما را هنوز به یاد گذشته‌ها می‌اندازد؟ مثلا وقتی دارید در خیابان های شهر کودکیتان درسدن قدم می زنید؟

من دو سال پیش برای اینکه بتوانم خودم به تنهایی در شهر بگردم، بی آنکه به دوستانم در آنجا خبری بدهم رفتم به درسدن. این گردش مرا از عالم رویا بیرون کشید. من هرگز تا به حال به کلیسای "فراوئن" صدقه نداده بودم، اما از سایه روشن ساختمان آن خوشم می‌آمد . وقتی رسیدم جلوی این کلیسا با خودم گفتم: «خدای من! اینجا مثلا قرار است مرکز شهر درسدن باشد؟» بدتر از همه آن چیزهایی بودند که دور و بر کلیسا سر بر آورده بودند، مثلا دیسنی‌لندی که برای گردشگران از بتون ساخته‌اند و روکاری آن گچی است. آنوقت به ناگهان متوجه شدم این ملغمه " باروک" و "استالینیسم" در درسدن، که من هر گز دوستش نداشتم، باز برای خودش یک جور معماری بوده است. آدم می‌توانست یک دوران تاریخی را از آن دریابد، الکی و من درآوردی نبود. حالا کوشش می‌شود که در مرکز شهر درسدن یک شهرک افسانه‌ای بسازند اما در واقع فقط مساله بر سر گردشگری و تجارت است. آن‌چه را که زمانی من به عنوان معماری قبول نداشتم، به ناگهان ارزشمند می‌شود و حتی تقریبا یک چهرۀ انسانی پیدا می‌کند .

Frauenkirche in Dresden
کلیسای فراوئن درسدنعکس: AP

شما انتقاد کرده اید که با معماری جدید، یادگارهای دوران‌های گوناگون از بین رفته‌اند، یا به عبارتی، کسانی می‌خواهند معماری دوران ناسیونال‌سوسیالیست‌ها و دوران آلمان دموکراتیک را حذف کنند. برای اینکه آدم دوران آلمان دموکراتیک را فراموش نکند، آیا به نظر شما خوب است مجسمه‌های لنین را در بیاورند و دوباره به سر جای اولش برگردانند؟

من خیلی خوشحالم که مجسمه‌های قدیمی لنین برداشته شده. اما مثلا خراب کردن کاخ جمهوری در برلین کار بیخودی است. من در برلین نسبت به هرچه که مدرن نامیده می‌شود تنفر عجیبی حس می‌کنم. آدم این تصور را پیدا می‌کند که انگار قرار است از دوران حکومت پادشاهی یکباره به جمهوری بزرگ آلمان جهشی انجام شود. البته من تمایلی ندارم که خانه‌های رو به زوال و روبناهایی که جای فشنگ روی آن دیده می‌شود را تبدیل به "آئین" کنم.

این موضوع را که خیلی از بناها تخریب می‌شود را باز می‌توان به گونه‌ای تحمل کرد. اما آنچه در پس آن اتفاق می‌افتد خطرناک است. اینکه روز بروز فضاهای عمومی بیشتری از بین می‌روند و هر روز بر فضاهای تجاری افزوده می‌شود. مثلا میدان پتسدامر برلین را در نظر بگیرید. در واقع فقط توریست‌ها به آنجا می‌روند . هیچ شهروند برلینی به آنجا سر نمی‌زند. در آنجا دیگر فضای عمومی وجود ندارد. به عبارتی واگذارش کرده‌اند به شرکت‌ها. خیلی چیزها به همین شکل است. در دوران آلمان دموکراتیک مکانهای عمومی حالتی نیمه رسمی داشتند، اما حالا که امکانش هست که آدم مکانهای عمومی و فضاهای عمومی به وجود بیاورد، حالا همه چیز تجاری شده است و آدمها فقط به مصرف کننده تبدیل شده‌اند.

شما در جایی گفته‌اید که ازبین رفتن شرق آنقدر برایتان مسئله نیست که ازبین رفتن غرب هست. منظورتان از این حرف چیست؟

Schrift auf ehemaligem Palast der Republik
«کاخ جمهوری» در برلین پیش از آنکه نابودش کنندعکس: dpa Zentralbild

منظورم از این حرف، اقتصادی کردن تمامی حوزه‌های زندگی است. من نمی‌توانم از روی تجربۀ شخصی خودم بگویم که در دهه های ۱۹۷۰ یا ۱۹۸۰غرب چگونه بوده است، اما بر اساس آنچه شنیده‌ام آن زمان‌ها معیار و الگوهای دیگری وجود داشته و درک و تصویر دیگری از عدالت اجتماعی رایج بوده است. از ۱۹۹۰ به بعد، که من غرب را می‌شناسم، دائم اقتصادی‌کردن در حال پیشرفت است و سیاست در حال عقب‌نشینی است. مثلا چرا نمی‌شود کاری کرد که راه آهن تبدیل به چیزی شود که برای تمام شهروندان این مملکت سودمند باشد؟ آدم می‌توانست بهای بلیت را کاهش بدهد و به این ترتیب به حفظ محیط زیست هم خدمت کند. حالا چرا باید راه آهن حتما سود آور باشد؟ خیلی چیزها هست که من در این روند نمی‌پسندم و این مرا خشمگین می‌کند.

اینگو شولتسه در سال ۱۹۶۲ در شهر درسدن به دنیا آمد و اکنون به عنوان نویسنده در شهر برلین زندگی می‌کند. رمان او با عنوان "داستانهای ساده" (۱۹۹۸) از نظر بسیاری از منتقدان "رمان وحدت" بود، رمانی که مدتها انتظار آنرا می‌کشیدند. کتاب جدید شولسزه با عنوان "آدم و اولین" یک تراژدی-کمدی است که در سال فروپاشی حکومت آلمان دموکراتیک (۱۹۸۹) اتفاق می‌افتد و کاندیدای «بهترین کتاب آلمانی سال ۲۰۰۸» شده بود.