1. رفتن به محتوا
  2. رفتن به مطالب اصلی
  3. رفتن به دیگر صفحات دویچه وله

آخرین خراباتی: یادی از استاد هماهنگ

۱۳۹۱ تیر ۲۶, دوشنبه

عبدالمحمد هماهنگ در سال 1316 خورشیدی در کوچه خرابات کابل چشم به جهان گشود و در روز 17 جوزا 1391 در همین کوچه چشم از جهان فروبست. او ده ها آهنگ مشهور و صدها خاطره شیرین برای طرفداران سوگوارش به یادگار گذاشته است.

https://p.dw.com/p/15YCH

یادداشت: این گزارش به مناسبت چهلمین روز وفات عبدالمحمد هماهنگ نوشته شده است.

در فلم نیمه مستند «مانند عقاب» (فیض محمد خیرزاده، 1343) که درباره جشن های استقلال در کابل است، استاد هماهنگ و ظاهر هویدا در یکی از کمپ های چمن حضوری آواز می خوانند. استاد هماهنگ آهنگ «گر به تو پیغام کنم» را می خواند و ظاهر هویدا آهنگ «چشم سیاه داری» را. در میان آتشبازی هایی که آسمان کابل را روشن کرده است، انبوهی از زنان و مردان و کودکان کابلی با اشتیاق اجرای این دو هنرمند جوان را تماشا می کنند. امسال این آوازخوانان محبوب، هر دو چشم از جهان فروبستند.

استاد هماهنگ که در گذر خرابات بیشتر به نام «حاجی هماهنگ» یاد می شود، از آوازخوانانی بود که به دلیل تلفیق موسیقی هندی و فولکلور خراسانی، در میان مردم عام نیز محبوبیت زیادی داشت. پس از او بسیاری از خوانندگان دیگر کار او را تقلید کردند، ولی هیچ کس نتوانست صدای او را تقلید کند که در میان خراباتیان مشهور بود که دارای «پَر» خاصی است. ظاهر هویدا نیز صدایی تقلیدناپذیر داشت که جایش برای همیشه خالی خواهد ماند. اما برخلاف این وجه تشابه در صدا، این دو هنرمند در کارهای شان کاملاً تفاوت داشتند. هماهنگ یک کابلی زاده یی بود که از چند پشت اهل موسیقی بودند و از راه خواندن در محافل عروسی زندگی می کرد. ولی هویدا یک روستازاده ی «آماتور» بود.

هماهنگ از نوجوانی به شغل پدری که موسیقی بود روی آورد. ابتدا نزد استاد رحیم بخش شاگرد بود و بعد نزد استاد غلام دستگیر شیدا به شاگردی نشست. شیدا از صدا و شخصیت این جوان بسیار خوشش آمد و لقب «شیدایی» را بر او نهاد. این علاقه فقط در دادن لقب خلاصه نشد، بلکه او برادرزاده اش و بعد دخترش را به زنی او در آورد. هماهنگ بعدها دو زن دیگر هم گرفت.

او در شانزده سالگی پایش به رادیو کابل کشانده شد که در آن زمان به صورت زنده نشرات داشت و از استدیوی ثبت، اثری نبود. اولین آهنگ او در رادیو که در میان مردم به خوبی استقبال شد با این شعر شروع می شد: «دل تنگ شد از هجر بت چشم سیاهی، فریاد خدا را / آیا که رساند خبر از حال تباهی، آن تنگ قبا را».

حیدری وجودی، شاعری که ده ها سال در کتابخانه عامه کار می کند، هماهنگ را از نزدیک می شناخت.
حیدری وجودی، شاعری که ده ها سال در کتابخانه عامه کار می کند، هماهنگ را از نزدیک می شناخت.عکس: DW

شاگرد سرآهنگ

حیدری وجودی شاعری که 47 سال است در کتابخانه عامه در کابل کار می کند، هماهنگ را از نزدیک می شناخت. او می گوید در دهه 40 خورشیدی روزی را به یاد دارد که در دکان صوفی عشقری در گذر سنگ تراشی کابل، به همرای یکی از اهالی موسیقی نشسته بود. در همان زمان هماهنگ از سرک رد می شد و این شخص او را صدا کرد که داخل دکان بیاید. بعد از جورپرسانی از هماهنگ سوال کرد: «شنیده ام که با استاد سرآهنگ رقابت و همچشمی داری؟» هماهنگ گفت: «استغفرالله. من هیچ رقابتی با استاد ندارم. اگر چنین نیتی داشته باشم، کسانی که موسیقی را می شناسند به جای تایید ادعای من، مرا ریشخند خواهند کرد.» بعد هماهنگ ادامه داد: «این قدر هست که من با توجه به نبض عام آواز می خوانم، به این دلیل، آهنگ های من بین عامه مردم طرفدار دارد.»

هرچند هماهنگ هیچ گاه نتوانست در موسیقی کلاسیک و غزل خوانی به جایگاه بلندی برسد، ولی نام و آوازه اش در میان عام بسیار بلند بود. هماهنگ در جوانی، بر اثر رقابت هایی که بین اساتید خرابات وجود داشت، به سفارش پدر، به هند رفت تا نزد استادان هندی موسیقی بیاموزد. اما استاد هندی اش در کلکته او را پس به کابل فرستاد و به او گفت که وقتی با محمد حسین سرآهنگ در یک کوچه زندگی می کند چرا به هند آمده است. هماهنگ پس به کابل آمد و روزی با پدرش به خانه سرآهنگ رفت تا نزد او «گر» بنشیند. هماهنگ تا وقتی که استاد غزل افغانستان زنده بود، در کنار او بود.

اوج شهرت و موفقیت هماهنگ در دهه های 40 و 50 خورشیدی بود. او به خصوص در ایام جشن های استقلال که به مدت هفت شب و هفت روز در شرق کابل برگزار می شد در کمپی که وزارت مالیه برپا کرده بود آواز می خواند. آقای حیدری وجودی می گوید همیشه در کمپی که هماهنگ آواز می خواند جایی برای نشستن پیدا نمی شد، ولی در کمپ وزارت اطلاعات و کلتور که استاد سرآهنگ در آنجا آواز می خواند فقط 50 تا 60 نفر جمع می شدند. شنوندگان هماهنگ را مردم عام تشکیل می دادند و شنوندگان سرآهنگ را خواصی که با موسیقی و شعر کلاسیک آشنایی و علاقه داشتند.

محبوب زنان

یک روز، در سال هایی که نام هماهنگ در همه جا آوازه بود، دروازه خانه او تک تک شد. پشت دروازه یک مامور ترافیک ایستاده بود و نامه جلب برای او آورده بود. در نامه نوشته شده بود که او باید به مدیریت ترافیک برود چون کسی علیه او شکایت کرده است. هماهنگ به اداره ترافیک می رود و مدیر ترافیک به کسی اشاره می کند و می گوید: «این آدم ادعا می کند که شما ذریعه موتر پای دخترش را زخمی ساخته اید.» هماهنگ حیران می ماند و چنین واقعه یی را به خاطر نمی آورد. درهمین وقت دروازه اتاق باز می شود و خانمی با دو چوب در زیر بغل و پای پلستر شده داخل اتاق می شود. زن به مدیر ترافیک می گوید: «من دیروز در باغ زنانه پایم را قصداً زیر تایر موتر هماهنگ قرار دادم. من افتخار می کنم که تایر موتر او از بالای پایم گذشت. در زندگی این یک آرزویم بود که دوستانم بدانند تا پایم توسط موتر هماهنگ شکسته است. ایشان هیچ گناهی ندارند و من به آرزویم رسیده ام.»

نصیر هماهنگ، پسر استاد سرآهنگ نیز آواز می خواند.
نصیر هماهنگ، پسر استاد سرآهنگ نیز آواز می خواند.عکس: DW

این حکایت را همایون هماهنگ یکی از پسران او، از زبان پدر روایت می کند و می گوید پدرش خاطره های زیادی از طرفداران بی شمارش داشت که هر یک به نحوی علاقه و عشق شان را به او ابراز می کردند.

به خصوص، زنان کابل دلایل زیادی داشتند که عاشق هماهنگ باشند. هماهنگ آهنگ های شاد و قابل فهم می خواند، صدای گیرا داشت و مهمتر از همه جوان و خوش چهره و خوش لباس بود.

هماهنگ در دهه 40، هر روز جمعه در باغ زنانه کابل برای زنان موسیقی اجرا می کرد. زنان شهری که تازه به طور نسبی به آزادی های مدنی دست یافته بودند، هر جمعه به باغ زنانه می آمدند و با هیاهو و ابراز احساسات، با صدای هماهنگ جوان آزادی شان را در چهاردیواری باغ جشن می گرفتند. همان طور که خود هماهنگ در یک مصاحبه با ذبیح الله امانیار گفته است، او نقش مهمی در بخشیدن روحیه آزادی به زنان افغان ایفا کرد: «به صراحت گفته می توانم که درنهضت آزادی زنان ازطریق هنر سهیم بودم. درهمین دوران روی لچی زنان اعلام گردید و زنان آزادی شان را به دست آوردند.»

چهره ی ملی

هماهنگ به اکثر ولایت های افغانستان برای اجرای کنسرت می رفت. او به خصوص در ایام سال نو به مزار شریف می رفت و تا چهل روز برای مردمی که از سراسر افغانستان به میله سال نو به مزار می رفتند آواز می خواند. او این برنامه را برای 37 سال پیاپی ادامه داد و از این طریق با مردمان زیادی از تمام قرا و قصبات کشور آشنایی حاصل کرد.

دستگیر نایل، نویسنده ی مشهور کشور به یاد می آورد که در یکی از شب های ماه رمضان استاد هماهنگ در یکی از رستورانت های پلخمری برنامه موسیقی داشت. او به همراه چند جوان دیگر از بغلان مرکزی که بیست کیلومتر از شهر پلخمری دور است با بایسکل به آنجا رفتند. جمعیت زیادی برای گرفتن تکت صف کشیده بودند. کنسرت پس از افطار شروع شد و مردم با علاقه به آهنگ های هماهنگ گوش می دادند. هر کس اگر آهنگ خاصی را می خواست روی کاغذ نوشته کرده و به نزد استاد می گذاشت و او آهنگ های فرمایش شده را اجرا می کرد.

آقای نایل نیز در پارچه کاغذی آهنگ فرمایشی اش را نوشت: «استاد! دفتر هنر تو، سفینه ایست که حاجت به انتخابش نیست. مگر من دو آهنگ را بیشتر ازهمه دوست دارم و از آنها خاطرات شیرین و رویایی دارم: آهنگ های "آهسته برو!" و "زما توره جانانه، کدی باریژی".» هماهنگ، کاغذهای فرمایشی را یکی یکی می خواند و آهنگ مورد نظر را زمزمه می کرد. وقتی کاغذ او را بالا کرد و خواند، با خنده گفت: «این فرمایش، این خط زیبا از کیست؟» و کاغذ را نشان داد و تکرار کرد: «این فرمایش که این قدر با خط زیبا نوشته شده، از کی است؟» نایل آهسته از صف شنوندگان صدا کرد: «از هر کسی که است، بخوانش» استاد با لبخند گفت: «هه، فهمیدم. آفرین پسرک! خدا برایت عمر دراز بدهد چه زیبا خطی داری! می خوانم، می خوانم، برای تو، صدبار اگر بگویی، می خوانم.» آقای نایل این خاطره را در یکی از مقالاتش نوشته است.

«کابل جان در گرفت دودش برآمد»

در دهه 60 خورشیدی ستاره ی اقبال استاد هماهنگ کمرنگ تر شد. دلیل آن عدم علاقه ی او به سازهای الکترونیک بود، در حالی که سلیقه نسل جوان تغییر کرده بود و به سازهای غربی و نام های جدید دنیای هنر اشتیاق داشتند. با وجود این، هماهنگ همچنان در میان قشر خاصی از نسل گذشته محبوب باقی ماند.

در دهه 70 که شهر کهنه کابل به شمول گذر خرابات با بمباران های ممتد مجاهدین به خاک یکسان شد، استاد هماهنگ با سیلی از خراباتیان دیگر مجبور به ترک دیار شد و در پشاور منزل گزید. او در پشاور کار موسیقی اش را ادامه داد و در آنجا از جمله آهنگ «کابل جان در گرفت دودش برآمد» را در رثای ویرانی کابل خواند که بسیار مورد توجه قرار گرفت. در قسمتی از این آهنگ او از مرگ موسیقی در کابل یاد می کند: «دگر به جنس هنر در وطن بهایی نیست / دگر ز کوی خراباتیان صدایی نیست».

استاد هماهنگ در شهدای صالحین به خاک سپرده شد.
استاد هماهنگ در شهدای صالحین به خاک سپرده شد.عکس: DW/Hussein Sirat

پس از سقوط طالبان او به کابل برگشت و خانه ی قدیمی اش را آباد کرد. حال خانه ی استاد هماهنگ در کوچه خاکی خرابات که فرزندانش در آن زندگی می کنند، یک عمارت دو منزله کانکریتی است که با رنگ تند نارنجی اش بیشتر سلیقه پسران هماهنگ را نمایندگی می کند تا خود او را. از پسران استاد، نذیر، نصیر و همایون در کار موسیقی هستند و همیشه در مراسم عروسی آواز می خوانند، برخلاف پدرشان که عاشق جنبه هنری موسیقی بود.

هماهنگ در سال های آخر زندگی اش با مشکلات مالی و مریضی قلب دست و پنجه نرم می کرد. دو سال پیش، خانمش نیز فوت کرد و احساس تنهایی، سنگینی دیگری بر دوش او گذاشت. تنگدستی استاد به جایی رسید که یک موسسه خیریه افغانی به نام «بنیاد اجتماعی افغانستان» برای او ماهانه 10 هزار افغانی کمک می کرد. این موسسه که ظاهراً از سوی افغان های خارج از کشور اداره می شود، در هنگام دادن پول به دست پیرمرد همرای او یک مصاحبه کرده است. در این مصاحبه که نسخه ی ویدیویی آن را در انترنت پخش کرده اند، استاد مجبور می شود که از این موسسه به خاطر پول تشکر کند. تماشای این ویدیوی تحقیرآمیز بسیار دردناک است، چون مردی را می بینیم که سرش را در راه گسترش فرهنگ کشور سفید کرد و حال زندگی او را به جایی رسانده است که برای 10 هزار پول خیراتی باید از آدم های پولدار خارج نشین اظهار سپاس کند.

رییس جمهور حامد کرزی نیز در سال 1389 از بودجه دولت، پول تداوی عملیات قلب استاد هماهنگ را در هندوستان پرداخت کرد. دکتر او در هندوستان او را از خواندن آواز منع کرد. پسرش می گوید، هماهنگ پس از آن، روزها از بالکن خانه اش به تماشای کابل می نشست و با شنیدن کست های قدیمی اش اشک هایش جاری می شد و خاطرات جوانی اش را مرور می کرد.

هرچند حاجی هماهنگ به زیارت کعبه رفت و حاجی شد، و نیز برای اجرای کنسرت به ده ها کشور خارجی سفر کرد ولی هیچگاه نتوانست آرامشی را بیابد که در کوچه خرابات کابل می یافت. او خود را یک کابلی و یک خراباتی می خواند و شعری که همیشه برای دوستانش زمزمه می کرد این بیت حافظ بود: «مقام اصلی ما گوشه خرابات است / خداش اجر دهاد هر که این عمارت کرد».

نویسنده: م. علی کریمی

ویراستار: عارف فرهمند