1. رفتن به محتوا
  2. رفتن به مطالب اصلی
  3. رفتن به دیگر صفحات دویچه وله

روغ: درس هایی که از هفت و هشت ثور می توان گرفت

۱۳۹۱ اردیبهشت ۷, پنجشنبه

«کودتا، که به وسیلهء یک تعداد نظامیان اجرا شد، انقلاب مردمی نامیده شد. دیگران، که آنان هم می خواستند کودتا کنند، ضد انقلاب نامیده شدند. گروه حاکم که قدرت را قبضه کرد، خودش ضد قدرت را در مقابل خود به وجود آورد.»

https://p.dw.com/p/14lKo
عکس: DW

یادداشت: به مناسبت سالروز هفت و هشت ثور، بخش افغانستان دویچه وله دو دیدگاه از مجاهدین و حزب دموکراتیک خلق افغانستان را بازتاب می دهد. سوال اساسی مطرح شده در این مقاله ها این است: «چه درس هایی را از هفت و هشت ثور می توان گرفت؟». این مقاله را داکتر حمید روغ از اعضای پیشین حزب دموکراتیک خلق افغانستان نوشته است.

در این روزها یک بار دگر پیرامون دو تاریخ تقویمی سخن گفته می شود: "7 ثور" و "8 ثور". این خود جای بحث دارد که حوادث افغانستان صرفاًبا این دو حادثه ربط داده می شوند و یا از نظر ربط شان با این دو تاریخ تقویمی ارزیابی می شوند.

اما هرگاه نه از نظر چیزهایی ببینیم که جوانب درگیر، در این گیرودار"به دست" آورده اند، بلکه از نظر چیزهایی ببینیم که افغانان در این بیر و بار از دست داده اند، پس چه چیزهایی آموختم و چه چیزهایی می آموزم؟

ما افغان ها از یکی از این رویداد ها 34 سال و از دیگری 20 سال فاصله داریم. از این دو نشانی تقویمی چنان شاخص هایی برای تاریخ افغانستان در قرن بیستم ساخته شده اند، که از ورای این دو نشانی اینک ما دیگر نه نظری به گذشتهء خود انداخته می توانیم و نه حتی چشم اندازی به آینده گشوده می توانیم. ما باید خود را از این زندان آزاد بسازیم. حوادث و رویدادهای تُند و تراژدی ها در تاریخ مردمان کم نیستند؛ و در تاریخ ما هم کدام استثنا نبوده اند. مهم این است که سایر مردمان از آنچه بر آنان گذشت، به زودی و به روشنی نتیجه گرفتند و ما این کار را یاد نداریم و نمی خواهیم هم یاد بگیریم.

ما در کوشش برای بر آمدن از وضعی که در آن افتاده ایم سهل انگار هستیم، زیرا نمی توانیم و نمی خواهیم چیزها را به نام خود شان بنامیم. ما خود ما لگام فکر خود را به دیگران سپردیم و سپرده ایم، تا دیگران برای ما فکر کنند، و برای ما آینده بسازند؛ این اولین و مهمترین درس "7 ثور" و "8 ثور" بوده است.

در سرتاسر قرن بیستم، در مستعمرات سابق، ناسیونالیسم رشد داده شد. ناسیونالیسم در مستعمرات سابق، یک جریان «صادراتی» بود که منظور اصلی از تعمیم آن، تحکیم نظام سرحداتی بود که خود به وسیلهء استعمارگران تحمیل شد. ناسیونالیسم جهان سومی معطوف به امر ملی نشد.

افغانستان اگر که هیچ گاه یک مستعمره نشد، ولی نخستین کشوری بود که در چارچوب سرحدات تحمیل شده از جانب استعمار، تأسیس شد؛ همین تناقض مایهء اصلی ناسیونالیسم افغان شد و افغنستان نخستین کشور در نظام مستعمراتی بود که با اتکا به ناسیونالیسم افغان، استقلال سیاسی خود را به زور تحصیل کرد و نشان داد که می توان استعمارگران را مجبور به استرداد استقلال مستعمرات ساخت. زوال نظام مستعمراتی از افغانستان آغاز یافت.

امادر ادامهء قرن بیستم حوادث به سویی رخ گشودند که افغانستان از جنگ استقلال به پرتگاه جنگ داخلی سقوط داده شد. یک وضعیت ششدر بر افغانستان تحمیل شد که از نخستین محصولات آن این بود که از ناسیونالیسم افغان سلب ماهیت شد. نهضت های سیاسی افغانستان در طی 60 سال گذشته (اعم از "چپ" و یا "راست") نه تنها نتوانستند این جریان جدا افتادن از "مبنای ملی" را دریابند و آن را متوقف بسازند، بلکه خود در این سلب ماهیت از مبنای ملی شرکت جستند و بدین گونه بود که خودشان "سرزمین آزاد و آباد" خود را دو دسته پیشکش کردند تا سپاه کشورهای دیگر در آن وارد شوند و (به ناگزیر) آن را زیرپا کنند؛ این دومین درس "7 ثور" و"8 ثور" بوده است.

پس از جنگ دوم جهانی، نوع خاصی از جنگ ها در کشورهای جهان سوم دامن زده شد. ابرقدرت ها که درعرصهء مسابقهء تسلیحاتی به گونه ای از موازنه رسیده بودند، کوشیدند تضادها و مسابقات و توسعه جویی های خود را به کشورهای جهان سوم صادر کنند. کشورهای جهان سوم به میدان حرکات و تهاجم تستراتژیک ابرقدرت ها مبدل شدند. نوع خاصی از جنگ به وجود آورده شد، که ملل متحد در دههء 90 بیشتر از 300 نمونهء آن را نشان داد و آن ها را «جنگ داخلی» نامید.

ابرقدرت ها در دو طرف این کشورها سنگر گرفتند. مفهوم «حوزهء منافع حیاتی»، در مقابل مفهوم «سمتگیری سوسیالیستی» دهان گشود. این مقابله ها بودند که نیروهای داخلی این کشورها را به جناح های جنگی، یکی در مقابل دیگر، مبدل ساختند و «برادرکشی» را ترویج کردند، و سلاح و پول زیاد هیمه شد تا برای این برادرکشی خیمه شد.

جنگ های افغانستان در طی "7 ثور" و "8 ثور"، نه "جنگ انقلابی" بوده اند؛ و نه "جهاد". افغانستان میدان قرار داده شد تا یکی از وحشتبارترین نمونه های «جنگ داخلی» در این میدان دایر شود.این سومین درس "7 ثور" و "8 ثور" بوده است.

"جنگ داخلی" در افغانستان خسارات زیاد به بار آورد. مقتولان، معدومان، معیوبان، گمشدگان و گمگشتگان مهاجر، غارت ها و ویرانی های شرم آور فرهنگی، همهء این ها را می توان برشمرد و برشمرده اند.

اما مهمترین قربانیانی که اکثراً و قصداً در بررسی ها با سکوت برگزار شدند، قربانیان مفهومی و آرمانی هستند. "7 ثور" و "8 ثور" با آرمان های ترقی و دموکراسی و آزادی و دین وارد میدان ساخته شدند و پس از30 سال مبارزهء خونین، جنازهء همین آرمان ها چون قربانیان اصلی جنگ بر شانه های مردم افغانستان به میدان آورده شدند.

جنگی که به نام آزادی آغاز شد، در اخیر استقلال افغانستان را چون قربانی به میدان آورد. جنگی که با اهداف مردمی آغاز شد، در اخیر آرمان های مردم را چون قربانی به میدان آورد. جنگی که مردم افغانستان با اتکاء به غیرت عنعنوی خود شیردلانه در آن غریدند و خروشیدند، در اخیر به یک زبونی دردانگیز مردم افغانستان انجامید. دوستی هایی که افغانان در همه جوانب بر آن متکی ساخته شدند، در اخیر، همه بی کسان، خود را چون فریب و اغوای عظیم، افشا ساختند. این اغوای عظیم در همه اکناف افغانستان چنان پاشیده شد که در طی آن بر ناف همه آن چیزهایی «شاشیده» شد، که نه تنها افغانان بلکه مردمان جهان به آن حرمت می گذاشتند. این چهارمین درس "7 ثور" و "8 ثور" بوده است.

«جنگی که به نام آزادی آغاز شد، در اخیر استقلال افغانستان را چون قربانی به میدان آورد»
«جنگی که به نام آزادی آغاز شد، در اخیر استقلال افغانستان را چون قربانی به میدان آورد»عکس: picture-alliance/dpa/AP/Henryhartley

این چند نکته، نمونه گونه، دربارهء مشترکات "7 ثور" و "8 ثور".

"7 ثور" - به چی اندیشیدم؟

· آنچه در "7 ثور" واقع شد، در نهایت، به همان یک تصویر ساده می انجامد: یک گروه از قدرت رانده شد و گروه بعدی قدرت را تصرف کرد. شاید بدون مشکل تراشی بتوان تفاوت های متعدد در میان این دو گروه "اهل قدرت" را نشان داد؛ ولی این تصویر بالا به ما کمک می کند که یکی از مهمترین درس های "7 ثور" را بیاموزیم:

- "7 ثور" ماهیت قدرت در افغانستان را دگرگون نکرد؛ ضابطه های اصلی استبداد شرقی برجا ماندند؛ و در تحت مفاهیم و تعابیرِ تازه اما با خشونت به مراتب بیشتر، تکرار شدند.

در "7 ثور" نهاد دولت و دستگاه دولت در افغانستان محفوظ ماندند (برخلاف در "8 ثور" شیرازهء دولت در افغانستان فرو ریختانیده شد.)

گروه تازه به قدرت رسیده یک نظام اقتدار سیاسی آباد کرد که هرچند اگر بتوان عناصر و تمایلات تازه را در آن نشان داد؛ اما این نظام اقتدار سیاسی به یک گونه انبساط خطی دستگاه دولت انجامید، نه به یک تحول در ماهیت قدرت؛ و یک بار دیگر، قدرت و از طریق قدرت آن گروهی که قدرت را تصاحب کرد، نه در رأس مردم، بلکه در فوق مردم قرار گرفت. در نتیجه جریان تأسیس اقتدار سیاسی، یک بار دیگر دچار این تکرار گردید که سرکوب به حیث حربهء اساسی وارد تاریخ سیاسی گردد. از این جاست که "حاکمیت" چپی ها در افغانستان به این مصیبت عظیم رخ کرد که پس از "7 ثور" اجماع روشنفکری افغانی دایر نشد و شاید اساساً ممتنع بود. برخلاف و علی رغم همه تعهدات و انتظارات، امکانات بالقوه برای این اجماع روشنفکری افغانی با بی اعتنایی و بی مبالاتی به پیش پایی زده شدند.

- دستگاه اقتدار سیاسی "7 ثور" به پیروی از یک نظریهء خاص ساخته شد. مشکل اصلی این نبود که چیزهای زیادی در این چنین یک دستگاه سیاسی برای مردم افغانستان بیگانه بودند و یا با عنعنات آنان تعارض داشت، مشکل اصلی در این بود که خود این نظریه به شدت دچار لغزش بود و تناقض داشت.

کودتا، که به وسیلهء یک تعداد نظامیان اجرا شد، انقلاب مردمی نامیده شد. دیگران، که آنان هم می خواستند کودتا کنند، ضد انقلاب نامیده شدند. گروه حاکم که قدرت را قبضه کرد، خودش ضد قدرت را در مقابل خود به وجود آورد. گروه حاکم صرف به دلیل این که قدرت را در دست گرفته است،عقاید سیاسی خود را که عقاید سیاسی خاص یک حزب بود، در مقام عقاید رسمی یک دولت، تحمیل کرد. این برخورد به شکاف عمیق سیاسی و عقیدتی در جامعه انجامید که در تاریخ معاصر افغانستان سابقه نداشت.

- این تصور که قدرت برای ابد و به طور "برگشت ناپذیر"، به یک حزب تعلق گرفته است، به یک معضل لاینحل انجامید: تمایز طبیعی و حتمی در میان یک حزب سیاسی که بنا به تعریف مبتنی بر محدودیت است، از یک طرف، و نهاد دولت که بنا به تعریف یک نهاد فراگیر و همه شمول است، از طرف دیگر، زدوده شد.

حزب دچار خلع ماهیت و خلع انعطافیت سیاسی شد و دولت دچار یکجانبه گی و محدودیت حزبی شد. حزبی شدن دستگاه دولت به سرعت به دولتی شدن حزب انجامید. حزب حاکم نتوانست دریابد که در میان اشغال قدرت از یک طرف، و ارادهء همگانی و ارادهء ملی که در کلیت نظام سیاسی تمثیل می یابد از طرف دیگر، نه تنها تفاوت نهادی، بلکه فاصلهء عظیم مفهومی برقرار است. حزب حاکم صرف به دلیل این که قدرت را در دست گرفته است، ارادهء حزب را در جای ارادهء همگانی قرار داد؛ خود را مجاب به اتخاذ تصامیمی دانست که آن تصامیم فقط از طریق راءی آزاد و همگانی مردم مجاز بود که اتخاذ گردد. در نتیجه حزب حاکم که از لحاظ نظری به یک برنامهء دموکراتیک متعهد بود، درعرصهء اقدام در موضع ضد دموکراتیک جا به جا شد و تطبیق برنامه های سیاسی و حتی اصلاحات ساده نه به منزلهء یک برنامهء مبتنی بر رای و ارادهء آزاد مردم و بنابران بر مبنای مشارکت سیاسی، بلکه به منزلهء یک تجویز سیاسی معطوف به نیل به مشروعیت و اقتدار سیاسی به نفع حزب حاکم، به پیش کشیده شد.

در متن این لغزش های متعدد بود که به تدریج چشم انداز مصلحت همگانی در انکشافات پس از "7 ثور" ضایع شد. حزب حاکم در تبیین اهداف اقدام سیاسی خود و در تبیین دلایل ادامهء این اقدام، دچار سردرگمی اصولی شد و به بن بست رسید.

در تحت نظریهء مصالحهء ملی کوشیده شد که این نادرستی ها جبران شود و چشم انداز مصلحت همگانی دوباره احیاء گردد. ازهمین رو گفته شد که مصالحهء ملی تنها بدیل جنگ نیست، بلکه بدیل اشتباهات حزب دموکراتیک خلق افغانستان نیز است.

مفکورهء رهنما در نظریهء مصالحهء ملی این بود که نه سرنوشت جنگ و نه سرنوشت صلح، هیچ کدام، در دست خود افغان ها نیست؛ این جنگ، جنگ افغان ها نیست و افغان ها به حیث گوشت دم توپ در یک منازعهء جیو استراتژیک به کار گرفته می شوند؛ در هر دو طرف، این افغان ها هستند که قربانی می شوند، وظیفهء مبرم سیاسی این است که افغان ها را از میدان این جنگ برادرکشی بیرون بکشیم.

این چند نکته، نمونه گونه، دربارهء چیزهایی که از "7ثور" آموختم. دردآور است که اینک در می یابیم که رویدادها می توانستند طوری دیگر هم باشند. ما شانس هایی را ضایع کردیم که "تصادف تاریخ" برای یک بار "با دست چپ گرفت".

"7 ثور" - به چی می اندیشم؟

- اولتر از همه به خاطرهء نسل سیاسی بر می گردم که حضور آنان در رویدادهای 60 سال اخیر، همانند به آن شد که تصویرگران، خود بر تصویر خود خنجر بزنند.

آیا این یک نسل تبهکار بود؟ آیا این یک نسل بدهکار است؟

بلی این نسلی بود که سیل رویدادها آن را به پرتگاه گسیل داشت؛ و اما سیلی حوادث بر هر روی که نشست، این نسل، نسلی بود که آماجش شکست سکوت بود. امواج حوادث، هر قدر هم قهرناک، بر پُشته های قربانگاه های این نسل خمیده شدند، و این نسلی بود که در سوگ هر کُشتهء آن، اشک های تاریخ در زهدان زمان چکیده شدند؛ نسلی که اگر به آرمان هایش وفا شد و یا جفا شد، اما در برابر هماوردی رُعب آور یک آیندهء ناآشنا نهراسید؛ این نسلی است که به یک قهرمانی بدون عظمت رسید.

هرجا که سخن از ارزش است، سخن بدون بزرگداشت از خاطرهء این نسل، بی ارزش است.

- این حقیقت در مد نظر می آید که در طی سال های سپری شده مهمترین بنیادها و نهادهای همپیوندی وطنی در میان ما به لرزه آمده است. مفهوم وطن در میان ما دچار بحران شده است. ما به تدریج از سطح غربت از وطن، به سطح غربت از فکر وطن فرو لغزیده ایم. ما باید موفق شویم که دو مفهوم وطن و هموطن را دگرباره استوار بسازیم. هرگونه تدبیر برای تدویر آینده فقط می تواند بر تأکید تزلزل ناپذیر بر وطندوستی و هموطندوستی مبتنی گردد.

- این حقیقت در مد نظر می آید که تأسیس و تکوین بعدی دولت ناسیونال، به منزلهء مسألهء اساسی برنامهء سیاسی آینده مطرح می گردد. ما باید بتوانیم به چنان یک تبیین روشن از امر سیاسی برسیم که به 80 سال جدا افتادگی ما از امر ملی پاسخ بدهد. ما باید بتوانیم چنان پیوندی در میان امر سیاسی و امر ملی برقرار بسازیم که بنیادگرایی و قوم گرایی، هر دو، را مهار بسازیم. وقتی این همه را در تحت یک سقف مفهومی بیاوریم باید بگوییم ما افغانان به یک مشروطهء نو باید برسیم.

برای این، ما به یک روشنگری ملی نیاز داریم که فقط روشنفکر افغان می تواند و می باید چراغدار آن باشد. زمان، روشنفکر افغان را زیر سوال می برد، و همزمان از روشنفکر افغان اعادهء حیثیت می کند.

- این حقیقت در مد نظر می آید که جنگ را فقط می توان پشت سر گذاشت، از این طریق که از جنگ به میدان سیاسی عبور کرد. پشت سر گذاشتن جنگ اساساً یک سوال سیاسی است؛ یک سوال از نظام سیاسی است. بدین سان ما باید مهمترین نادقتی "فکرسیاسی" چهار دههء اخیر ما را برطرف بسازیم. جنگ نه سیاست است و نه ادامهء سیاست است. «جنگ یک حماقت عظیم است». سیاست از جایی آغاز می یابد که در آنجا جنگ به پایان می رسد.

اصل این قرار می گیرد که نصب العین جریان های شکل دهندهء آیندهء افغانستان باید از قدرت فراتر بروند، تا بتوانند بر مصلحت همگانی معطوف گردند. قدرت به منزلهء یکی از عناصر شکل دهندهء آینده، در متن مجموعهء گسترده تر مصلحت همگانی مطرح می گردد. ما به دقت فرا گیریم که مفهوم چشم انداز مصلحت همگانی یک چیز است، و مفهوم تعدد و تنوع نیروهای سیاسی و در نتیجه "اختلاف" در میان این تعدد و تنوع، یک چیز دیگر. به دلیل اختلاف در میان نیروهای سیاسی نمی توان و نباید چارچوب و چشم انداز مصلحت همگانی نقض و درهم شکسته شود. از این طریق است که خاصتاً در تحت «تنوع» خشن جاری در میدان سیاسی کشور، ما باید راه باز کنیم تا بر انقطاب ها غالب آمده بتوانیم. ما باید بتوانیم از این تنوع راه به سوی تساهل بگشاییم؛ یعنی ما باید بتوانیم از رسم و عادت عتیقهء حذف سیاسی و حذف قومی و حذف مذهبی فراتر برویم. ما باید بتوانیم سوال از مشارکت سیاسی و سوال از جامعهء مدنی را با این استنباط پیوند بدهیم.

- در طی چند دههء اخیر، تهاجم منطقوی به منزلهء یکی از بازوهای تهاجم جیو استراتژیک به کار افتاد. اگر تهاجم جیو استراتژیک معطوف به میدان افغانستان بود، تهاجم منطقوی معطوف به خود افغانستان شد، و ما افغان ها باید به دقت دریابیم که ایران و پاکستان منافع خود را با تداوم بی ثباتی سیاسی- نظامی و تداوم بی ثباتی قومی- مذهبی در افغانستان پیوند دادند.

در این میان تحول اصولی در مقام جیو استراتژیک افغانستان ظاهر می شود: افغانستان از میدان تهاجم جیو استراتژیک به پایگاه تهاجم جیو استراتژیک مبدل می شود؛ و در متن این تحول اصولی، دو پدیدهء دیر پیدا دوباره در معرض دید قرار می گیرند:

یکی این که مقام مرکزی افغانستان در حوزهء (منطقهء) ما دوباره سازی می شود. دیگر این که تبدل در مقام جیو استراتژیک افغانستان، به هر حال و در هر صورت، در نسبت با ایران و پاکستان مضمون مهار کننده می یابد؛ پیشتازی منطقوی ایران و پاکستان لغو می شوند؛ افغانستان در مواجهه با تهاجم منطقوی مجالی برای تنفس می یابد.

و از این مجال در دو استقامت باید قامت گشود:

در استقامت تأسیس یک نظام نو موازنه کننده در مناسبات میان قومی در سطح داخل کشور بر مبنای نهضت شهروندی؛ و در استقامت تأسیس یک نظام نو موازنه کننده در مناسبات میان منطقوی در سطح حوزهء ما بر مبنای نهضت حوزهء تمدنی ما.

حوزهء تمدنی ما، واپسین ندای ما نیست؛ ندای آغازین ماست که در زمانمندی ما پژواک می شود. این زمانمندی ضبط و بسط گلوبال دارد. حوزهء تمدنی ما نه تنها دریچه یی به سوی گلوبال است بلکه، خود، سکویی گلوبال است که فقط از خیزگاه آن است که می توانیم به خود بازگردیم و در خود تکرار شویم.

چنین هست چند نکته که می بایست از "7ثور" بیاموزم؛ چند نکته از "باید"های ما و این همه در حالی که به روشنی معلوم است که "هست"های ما بسیار ناچیز و درهمریخته و فروپاشیده اند. و اما نسل کنونی درمی یابد که از کمانهء همین فروپاشیدگی است که به آن سوی مرزهای تاریخ چون تیر می خواهد پرید، که اگر چنین نکند، پس «ترانهء» آن، ضجه یی می شود که گلوی تاریخ را می خواهد درید.

نویسنده: س. ح. روغ

ویراستار: فرهمند

بازگشت به صفحه ویژه سالروز هفت و هشت ثور

عبور از قسمت بیشتر در این زمینه

بیشتر در این زمینه