1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

یادی از پرویز شاپور آفریننده کاریکلماتور

الهه خوشنام۱۳۹۳ مرداد ۱۵, چهارشنبه

پرویز شاپور آفریننده "کاریکلماتور" پانزده سال پیش روز ۱۵ مرداد سال ۱۳۷۸ خورشیدی درگذشت. او که در دورانی از زندگی خود همسر فروغ فرخ‌زاد بود، علاوه بر آفرینش کاریکلماتورها، در طراحی سیاه‌قلم نیز توانا بود.

https://p.dw.com/p/1CqV8
عکس: Isna

پرویز شاپور از اسفند ۱۳۰۲ تا مرداد ۱۳۷۸ زیست. در سی سال نخست نه نوشت و نه نگاشت. در ۴۶ سال بعدی کم نوشت و کم نگاشت. اما اكنون ۱۵ سال پس از درگذشتش آثار كم‌حجم ولی پرمحتوای او كه تا كنون در ۱۲ جلد منتشر شده اند را بسيار می‌بينند و می‌خوانند.

بی‌گمان شوخی را جدی گرفته بود و سخن مارك تواين را جدی‌تر كه: "اگر بيشتر وقت داشتم، كمتر می‌نوشتم".

پوران فرخزاد در جايی از شيرين‌زبانی‌هايش گفته كه او و به ويژه فروغ را شيفته كرده بود. لابد پيش از آن‌كه كم و گزيده بنويسد، خوش می‌گفته است.

پنج سال با فروغ فرخ‌زاد همسر و همدل بود و بيش از چهل سال در فراق و به ياد او می‌نگاشت و می‌نوشت كه: «قلبم پرجمعيت‌ترين شهر دنياست» و «اگر بخواهم پرنده را محبوس كنم، قفسی به بزرگی آسمان ميسازم.»

اسكندر آبادی از این هفته سخنان کوتاهی را با نگاره‌های علی چکاو به‌یاد پرویز شاپور در سایت دویچه‌وله منتشر می‌کند. به‌همین مناسبت همکارمان الهه خوشنام با او گفت‌وگو کرده است:

آقای آبادی پرویز شاپور هم مثل اغلب طنزنویس​های ما کارش را از روزنامه توفیق آغاز کرد. او با‌ عنوان «آیا می​دانید...» مطالبی می‌نوشت که بعدها شد «فکاهیات نو». این عنوان «کاریکلماتور» برای جمله‌های کوتاه طنز او از کجا آمد و در چه سالی باب شد؟

در سال ۱۳۴۶ احمد شاملو که از دوستان بسیار نزدیک پرویز شاپور بود، برای نخستین بار این نام را در مجله خوشه به نوشته​های او داد. جالب است که شاملو پانوشتی هم بر این عنوان اضافه کرده بود. «کاریکلملاتور» اثر انگشت دانشمند گرامی پرویز شاپور.

امیدوارم نخواهید بگویید که کاریکلماتورهای پرویز شاپور گرفتار همان سرنوشتی شد که شعرهای شاملو. مکتب شعر شاملو با خود او آمد و با خودش هم در واقع تمام شد. (البته کوشش​هایی در این زمینه شده، ولی چندان موفق نبوده)، کاریکلماتورها هم با پرویز شاپور به پایان رسید؟

این را اول بگویم که طبیعتاً کلمات قصار، تک بیتی، تک مضراب و این​ها از خیلی وقت پیش در ادبیات ما بوده. عبید دارد، در سبک هندی ما تک بیتی داریم. حتی سعدی هم دارد. ولی کسی که آمد و این کار را به نوعی مدرن کرد و یا نوپردازی در این کار انجام داد، همین پرویز شاپور بود. یعنی جمله‌های طنز بسیار کوتاهی نوشت که تجسم عینی‌ آن‌ها مثل کاریکلماتور بود.

پرویز شاپور در کنار فروغ فرخ‌زاد و پسرشان کامیار
پرویز شاپور در کنار فروغ فرخ‌زاد و پسرشان کامیارعکس: Isna

این نوپردازی فقط در فرم کار بود، یا در محتوا هم نو شده بود؟

فرم البته عوض شد و به صورت مدرن درآمد. ولی محتوا هم به نوعی می​توانم بگویم عوض یا نو شد. به این ترتیب که اگر ما سخنان عبید یا کلمات قصار دیگران را ​بخوانیم، این​ها شاید زیاد به زندگی روزمره ما مربوط نشوند. کارهای شاپور با زندگی روزمره ما در ارتباط است. من می​توانم ادعا کنم که کاریکلماتورهای پرویز شاپور ممکن است یک زمانی به ضرب​المثل​های فارسی تبدیل شوند.

مثلا «همه ​​مردم جهان به یک زبان سکوت می​کنند».

دقیقاً.

یا «زبان هم فیلتر دارد.»

دقیقاً و یا خیلی چیزهای دیگر.

آقای آبادی پرویز شاپور هم کاریکاتوریست بود و هم همین جمله​های کوتاه را که به آن کاریکلماتور می​گوییم می​نوشت. شما که با کارهای او آشنایی دارید ، به نظرتان شاپور در کدامیک از این دو کار موفق​تر بود.

پرویز شاپور خودش خیلی با شکسته نفسی می​گفت که در کاریکاتور و طراحی و نقاشی درجه یک نیست. هنرمندانی مثل اردشیر محصص و خلاصه آن​هایی که یار و یاور و همکار او بودند، ازجمله آقای بیژن اسدی​پور، این​ها هم می​گفتند که او مرزهای خودش را می​شناسد. البته این را نباید لزوما به این معنا گرفت که پرویز شاپور در کاریکاتور استعداد نداشت. چون شما خودتان می​دانید که با الهام از تیغ ماهی و سنجاق قفلی طرح​هایی آفریده که واقعاً ماندگار هستند. ولی شاید مکتب او یا چیزی که الان خیلی​ها را به تقلید واداشته، همین کلمات قصار و جملات زیبای او باشند.

طرحی از پرویز شاپور
طرحی از پرویز شاپورعکس: Rasaaneh

پرویز شاپور خودش نقل کرده که روزی مادرش در جمعی گفته است که در این ۵۴ سال ما یک کلمه حرف حسابی از دهان این بچه نشنیدیم. حالا شما چی، حرف حسابی از دهان پرویز شاپور شنیده​اید یا نه؟

فکر می​کنم اگر حرف حسابی می​زد، امروز ما این مصاحبه را نمی​کردیم. به​هرحال طنز چیزی​ست که بعضی​ها گوش شنیدنش را ندارند، بعضی​ها به​خصوص آن​هایی که خیلی سنت​گرا باشند، نمی​خواهند بشنوند. طنز همه را به نوعی به چالش می​طلبد. می​دانید که کار طنز پرویز شاپور هم یک کار خیلی ویژه است و واقعاً بعضی موقع​ها بی​باکی در آن هست، با این‌که خیلی عمومی حرف زده. ولی طبیعی​ست که مادرش این حرف را زده باشد. اگر فرزندش این را می​گفت خیلی بد بود.

آقای آبادی در زندگی پرویز شاپور بعضی​ها یک نقطه سیاه می​بینند و آن جدایی پرویز شاپور و فروغ​ فرخ​زاد ازهم است. پس از جدایی گویا فروغ فرخ​زاد اجازه نداشته پسرش کامیار را ببیند. شما چیزی می​دانید در این مورد؟

ببینید، حرف​های متضادی در این مورد زده می​شود. طبیعی​ست که فروغ فرخ​زاد برای پرویز شاپور همه چیز بود. وقتی او از فروغ جدا شد، خیلی منزوی شد و واقعاً شاید هم بشود گفت که مدتی هم غیظ کرد. ولی این مدت زمان تا آنجایی که همزمان​های او می​گویند، آن قدرها طول نکشید و بعداً فروغ و پرویز شاپور دوستان خوبی شدند. حتی خانم پوران فرخ​زاد در گفت​وگویی ذکر کرده که پرویز شاپور همیشه به فروغ کمک اقتصادی می​کرده و آن​ها همدیگر را می​دیدند و دوستان خوبی ماندند تا زمان درگذشت فروغ.

اتفاقاً آقای بیژن اسدی​پور طنزنویس که دوست گرمابه و گلستان آقای پرویز شاپور بوده، می گوید، فروغ در نامه​ای به پرویز شاپور نوشته: پرویز دیگر لازم نیست فرش زیرپایت را بفروشی و برای من پول بفرستی. من احتیاج به پول ندارم. حتی تا این حد. ولی آقای اسدی​پور در عین حال می​گفت که پرویز شاپور ممانعتی برای دیدار مادر و فرزند ایجاد نکرده. این مادر پرویز شاپور بوده که با دیدار کامیار و فروغ مخالفت می کرده. پرویز هم به فروغ می​گوید که این بچه یا باید پیش من باشد یا پیش تو. یعنی بچه را می​خواستند یکسویه بکنند. آن نقطه سیاه بنا به گفته بیژن اسدی پور، در واقع به این صورت بوده.

چیزی که من می​توانم به​عنوان نسل بعدی بگویم، این است که به​هرحال همه​ی شواهد و قرائن از این حکایت می​کند که پرویز شاپور بسیاری از نکات روحی و روانی و زندگی خودش را از فروغ گرفت. طوری که مثلاً می​گویند پرویز شاپور هیچ وقت از خیابان بدون ترس رد نمی​شد و اصلاً از ماشین بدش می​آمد و می​ترسید. ولی خیلی​ها هم حکایاتی تعریف می​کنند، شما خودتان هم گویا روایتی داشتید که چرا او از ماشین می​ترسیده و از خیابان رد نمی​شده.

این دوست گرمابه و گلستان آقای شاپور می​گفت که پرویز شاپور موهای بلند و پر پشتی داشته. آرایشگر که مرتب هم به او تعظیم و تکریم می‌کرده مغازه‌اش در برِ خیابان بوده. پرویز چشمش که به آرایشگر می‌افتاده، راه خودش را کج می‌کرده و از کوچه می‌رفته، تا آرایشگر او را نبیند.

یک نکته این صحبت درست است و آن این‌که پرویز شاپور واقعاً آدم آراسته​ای بود و همیشه لباس​های خوب می​پوشید و خلاصه دوست داشت که به تن و قیافه خودش حسابی برسد. ولی نکته ای که این ترس را توجیه می کند این است که کسی که شاپور از همه​ی دنیا بیشتر دوستش داشت، تصادف کرد و آن طور از دست رفت. به نظر شما این طبیعی نیست که پرویز شاپور از ماشین بدش بیآید و بترسد؟

طرحی از پرویز شاپور
طرحی از پرویز شاپورعکس: Rasaaneh

بدون تردید می​تواند مؤثر باشد. ولی همین آقای اسدی​پور می​گفت که من در زندگی​ام آدمی انسان تر و دموکرات​تر از پرویز ندیده​ام. می​گفت پرویز شاپور آدم پولداری نبود. اماهروقت از در خانه​اش رد می​شدیم، گدایی بود که باید یک پنج ریالی، (خودش هم گویا همیشه می​گفته پنج ریالی)، کف دست او بگذارد. یک روز وقتی که باهم داشتیم می​رفتیم، گفت از اینور نرو، برو از آن طرف. گفتم چرا؟ گفت واسه اینکه پول خرد ندارم و از گدا خجالت می​کشم.

ببینید عشق​اش به فروغ، نوشته​هایی که ما از او داریم، طرح​هایی که ازش هست، این​ها همه نشان می​دهند که چه احساسات ظریفی داشته و چه هنرمند لطیفی بوده.

دقیقاً. مثلاً روی سنگ مزارش نوشته: «متشکرم که تشریف آوردید. ببخشید که نمی​توانم جلوی پایتان بلند شوم.» این از همان فروتنی و تواضع سرچشمه می​گیرد دیگر!

و از نکته​سنجی و نکته​دانی.

آقای آبادی ۱۵ سال از مرگ پرویز شاپور می​گذرد. به نظر شما آیا حاکمیت ۳۵ ساله یک حکومت مذهبی می​توانسته یکی ازعوامل رایج​ نشدن این نوع طنز در ایران باشد؟

البته من این را تأیید می​کنم. حتماً این طور هست. در جامعه​ای که همه به جنگ، به ایدئولوژی، به گرانی، به بحران فکر می‌کنند، خیلی سخت است که یک کسی همچنان با طبع و احساس ظریف​ طنز بگوید. طنزی که مثل خیلی از شعرهای جوان​ها، این طور خشن نباشد. آلمانی​ها و انگلیسی​ها می​گویند که یک تصویر بیش از یکهزار کلمه حرف می​زند. حالا اگر شما بخواهید یک جمله بگویید که در این یک جمله چندین حرف باشد، خُب خیلی باید وقت صرف کنید. خیلی تحمل می​خواهد و حقیقت این است که بردباری از خیلی بخش​های هنری و ادبی ما رفته. همه شتاب‌زده کار می​کنند. شاید به همین علت به​ خودشان می‌گویند حالا من بیآیم مثلاً سه چهار روز یا یک هفته یا یک ماه بنشینم که فقط یک جمله بگویم؟

شاید در این مدت یک کتاب بنویسم...

شاید دلیلش این باشد.

آقای آبادی من شنیدم که شما قرار است در سایت دویچه وله بخشی را به همین کار کاریکلماتور اختصاص بدهید. با این اوصافی که شما از پرویز شاپور کردید، فکر می​کنم کار خیلی سختی باشد که آدم پایش را جای پای یک چنین آدمی بگذارد. این طور نیست؟

دقیقاً همین طور است و شاید بشود گفت که من تنها کوشش می​کنم ادامه راه پرویز شاپور و پرویز شاپورها باشد این کار. من به​هیچ وجه این ادعا را ندارم که دارم کار او را انجام می​دهم. من با کمک دوست عزیز و هنرمندم علی چکاو که این کارها را طراحی کرده، یکسری جملات یا کلمات قصار تهیه کرده​ام که به یاد پرویز شاپور که ۱۵ سالگی خاموشی​اش هست، این کارها را شروع می​کنیم. امیدوارم که اگر این کارها جای کارهای شاپور را نمی​گیرد، ولی دست‌کم یادی از او باشد.

حالا برای این‌که یاد کارهای پرویز شاپور را کرده باشیم، شما یکی از آن جملات قصارتان را می​توانید برای ما بگویید، قبل از اینکه آن​ها را در سایت دویچه وله بگذارید؟

ماما و گورکن تعجب می​کردند از مردم که چرا می​پرسند از کجا آمده​ای و به کجا خواهی رفت.