1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

وقتی که در اروپا دیوار کشیده شد

فرید وحیدی۱۳۹۴ اردیبهشت ۲۲, سه‌شنبه

در جریان جنگ جهانی دوم متفقین قرارشان این بود که با همکاری با یکدیگر اروپای پس از جنگ را به سوی دموکراسی و صلح و ثبات هدایت کنند. روندها اما به گونه دیگری پیش رفت. اروپا تقسیم شد و به گرداب جنگ سرد افتاد.

https://p.dw.com/p/1FOn4
عکس: Getty Images/Sean Gallup

پایان جنگ جهانی دوم که این روزها هفتادمین سالگرد آن است، پایان برتری کشورهای اروپایی در نظام بین‌المللی هم بود، نظامی که کم وبیش بر مبنای توازن قوا میان کشورهای اروپایی و تقسیم دنیا به حوزه نفوذ میان خودشان، برپا شده بود. دو جنگ جهانی و به کارگیری تکنیک‌ها و ابزارهای جدید و با قدرت تخریبی زیاد در آنها، چنان آسیب و زیانی به کشورهای اروپایی زدند که کمرراست کردنشان چندان آسان به‌نظر نمی‌رسید.

تنها جنگ جهانی دوم به قیمت جان ۵۲ میلیون اروپایی تمام شد. شوروی با ۲۷ میلیون قربانی سهم عمده را در این تلفات داشت. بعد از آن کشورهای شرق و جنوب اروپا بودند که نزدیک به ۸ میلیون از جمعیت خود را از دست دادند، که معادل ۹ درصد جمعیت مناطق یادشده بود. از این عده، ۴ میلیون نفر یهودی بودند.

آلمان اگر در مرزهای ۱۹۳۷ حساب کنیم، بیش از ۵ / ۵ میلیون نفر را از دست داد که ۸ درصد کل جمعیت بود. قربانیان سایر کشورهای اروپایی هم به ۴ میلیون نفر رسید.

۵۰ میلیون مردم اروپا هم در نتیجه جنگ جهانی دوم یا برای میان‌مدت یا برای همیشه آواره و جا به جا شدند.
به غیر از بریتانیا و کشورهای بی‌طرف در جنگ تقریبا همه شهرهای بزرگ اروپا به شدت تخریب و ویران شدند. در فرانسه برای مثال تولیدات صنتعی در سال ۱۹۴۵، تنها ۳۵ درصد میزان سال شروع جنگ، یعنی ۱۹۳۸بود.

این رقم در مورد کشورهای بی‌طرف البته بیشتر بود، منتهی در مورد کشورهایی مانند خود آلمان یا اتریش و یونان که آسیب‌های اساسی از جنگ دیدند باز هم کمتر بود.

نابودی راه‌ها و امکانات کشاورزی هم به حدی بود که نزدیک به ۱۰۰ میلیون جمعیت اروپا می‌بایست با ۱۵۰۰ کالری یا کمتر روز را به‌سر کند. گرسنگی و سرما و آوارگی و فقدان مسکن مناسب به مشکل بخش بزرگی از مردم اروپا بدل شد.
در مجموع، هم شکست‌خوردگان جنگ جهانی دوم و هم بخش عمده پیروزمندان آن آسیب‌های اساسی دیدند.

افول بریتانیا و فرانسه، برآمدن آمریکا

از پیامدهای بلاواسطه ورود کشورهای اروپایی به جنگ و خسارت و آسیبی که به آن‌ها وارد آمد شدت‌گرفتن روند استقلال‌خواهی در مستعمراتشان بود. بریتانیا سال ۱۹۴۱ به هند قول استقلال داد تا مانع پیوستن شبه‌جزیره هند به «قدرت‌های محور» (اتحاد آلمان، ایتالیا و ژاپن) شود. این قول در سال ۱۹۴۷عملی شد. در مورد برمه و سیلان (سریلانکا) هم همین روند پیش رفت.

کمیته معروف به «فرانسه آزاد» تحت رهبری ژنرال چارلز دوگل که در خارج از فرانسه مخالفت‌‌ها و مقاومت‌ها با اشغال فرانسه توسط قوای آلمانی را سازمان می‌داد، در رقابت با رژیم ویشی نزدیک به رژیم هیتلری در فرانسه، به سوریه و لبنان قول استقلال داد.

این کمیته به سایر مستعمرات نیز وعده داد که اصلاحاتی را در مناسباتشان با فرانسه به اجرا بگذارد. در مراکش و تونس جنبش‌های بومی همان سال ۱۹۴۴ از فرانسه اعلام استقلال کردند. چنین اقدامی در الجزایر سال ۱۹۴۵صورت گرفت که به درگیری‌های خونین انجامید و انقلاب این کشور را دامن زد، انقلابی که نهایتا سال ۱۹۶۱ استقلال از فرانسه را در پی داشت.

ولی اروپا شاید بیش از «ضرر و زیان‌های» سیاسی و اقتصادی ناشی از استقلال مستعمرات، از برآمد شتابان آمریکا در عرصه‌های سیاسی و اقتصادی، ضرر دید. میزان تولیدات آمریکا در ۸ سال جنگ به دلیل تقاضای کشورهای درگیر جنگ اروپا و کاهش تولید خود این کشورها به سه برابر رسید. در سال پایان جنگ، تولیدات آمریکا نیمی از تولیدات دنیا را تشکیل می‌داد.

امکانات آمریکا برای وام‌دهی به کشورهای درگیرجنگ یا خسارت‌دیده اروپایی و برآمد آن به عنوان صادرکننده اصلی کالا به این کشورها سبب شد که واشنگتن بتواند به هدف خود برای دسترسی به بازارهای گسترده بین‌المللی بیش از هر زمان دیگر نزدیک شود. با ایجاد صندوق بین‌المللی پول در برتون وودز آمریکا در سال ۱۹۴۴، بیش از پیش اقتصاد دنیا با مصالح و منافع ایالات متحده همساز و همسو شد.

پایان جنگ جهانی دوم، ورود متفقین به خاک آلمان
پایان جنگ جهانی دوم، ورود متفقین به خاک آلمانعکس: picture-alliance/dpa

همزمان، آمریکا به لحاظ استراتژیک در عرصه نیروی دریایی و هوایی به قدرت برتر جهان بدل شد. آزمایش بمب اتمی در جولای ۱۹۴۵ و انداختن چنین بمبی بر سر هیروشیما و ناکازاکی در اوت همان سال، عملا این برتری را تثبت و تحکیم کرد و آمریکا تا اطلاع ثانوی به قدرت بلامنازع دنیا بدل شد. به این ترتیب ایالات متحده با امکانات اقتصادی و نظامی خود چنان توانی یافت که برای اولین بار عنوان «قدرت جهانی» در مورد آن به درستی مصداق داشت.

کشورهای اروپایی علاوه بر برآمد آمریکا از فرادستی شوروی در بخش‌هایی از اروپا نیز متضرر شدند و قدرت سیاسی و اقتصادی‌اشان رو به افول بیشتر رفت، هر چند که حاصل جنگ برای شوروی ابدا در حد و اندازه آمریکا مثبت نبود.

۲۷ میلیون نفر قربانی شوروی‌ها در جنگ ۱۴ درصد جمعیت این کشور را تشکیل می‌دادند. غرب کشور در نتیجه جنگ ویران شده بود و زمین‌های کشاورزی نیز به دلیل درگیری‌های شدید در خاک شوروی بیش از آن آسیب دیده بودند که به سرعت قابل احیا باشند. از این رو شوروی هنوز از این که بتواند عنوان قدرت جهانی را یدک بکشد بسیار به‌دور بود.

شوروی، هم آسیب‌دیده هم بهره‌مند از جنگ

با این همه، جنگ جهانی دوم سبب شد که شوروی تحت حکومت استالین بخش‌هایی از اراضی روسیه را، که در نتیجه جنگ جهانی اول و هرج و مرج ناشی از انقلاب اکتبر ازدست رفته بود، دوباره صاحب شود، همچنین شوروی توانست کنترل شرق و جنوب اروپا را نیز در ید اختیار خود بگیرد و به عمده‌تین قدرت اروپا بدل شود. شوروی این امکان را نیز از آن خود کرد که در زمینه سرنوشت آلمان پس از جنگ یکی از تصمیم‌گیران عمده باشد.

با این همه، اروپای غربی به رغم ضرر و زیان‌های ناشی از جنگ توانست به سرعت خود را بازسازی کند و حتی قبل از به جریان افتادن طرح مارشال آمریکا برای بازسازی این مناطق نیز نوسازی ‌آن ابعاد و شتابی چشمگیر یافته بود. این واقعیت هم که دو قدرت برآمده از جنگ یعنی شوروی و آمریکا در ابتدا معطوف به بلوک‌بندی و رویارویی نبود به سود اروپا هم تمام شد.

آمریکا به دنبال نظمی بین‌المللی مبتنی بر لیبرالیسم در عرصه اقتصادی و سیاسی بود، ولی در این زمینه با انعطاف عمل می‌کرد و حتی با شرکایی که به لحاظ سیاسی و اقتصادی با آن همسو نبودند نیز رفتاری منعطف داشت.

در همین راستا روزولت، رئیس جمهور وقت آمریکا هوادار آن بود که برای شوروی در شرق اروپا یک حوزه نفوذ به رسمیت شناخته شود و با اعطای وام به آن به بازسازی‌اش کمک شود. واشنگتن تصور می‌کرد که با این رویکرد بدبینی‌های استالین و رهبر حزب کمونیست شوروی به غرب کاهش خواهد یافت و زمینه‌ای برای همکاری پایا در گستره بین‌المللی به وجود خواهد آمد.

گرچه در شوروی هنوز اسناد و نشانه‌های جنایات استالینی برملا نشده بودند و نظام برآمده از انقلاب اکتبر در جهان نامحبوب نبود و گرچه این کشور با نقشی که در جنگ و عقب‌راندن قوای هیتلری از اروپا بازی کرد محبوبیت معینی را هم از آن خود کرده بود، ولی برای حزب کمونیست حاکم مشخص بود که با این همه، در کمتر کشوری از کشورهای جنگ‌زده انقلابی همسو با انقلاب اکتبر برپا خواهد شد.

قدرت برتر آمریکا که حالا با بمب اتمی هم ابعاد تازه‌ای به خود گرفته بود نیز سبب شد که در مجموع مسکو در مناسباتش با واشنگتن دست به عصا راه برود و مبنا را بیش از تخاصم بر همکاری قرار دهد و در فکر باشد که با تبدیل همکاری‌های دوران جنگ به اتحادی برای صلح از امکانات آمریکا برای بازسازی خود نیز استفاده کند.

«کمیسیون بررسی مسائل مربوط به قراردادهای صلح و نظم پس از جنگ» که استالین در سپتامبر ۱۹۴۳ ایجاد کرد، یک سال بعد طرحی را پیش نهاد که به موجب آن می‌بایست حوزه نفوذ شوروی و سایر قدرت‌ها دقیقا مشخص شود. این طرح همچنان بر این مبنا حرکت می‌کرد که بعد از جنگ هم بریتانیا در کنار شوروی قدرت اصلی اروپا و دنیا باقی خواهد ماند.

رژه بزرگداشت یاد هفتادمین سالروز پایان جنگ جهانی دوم در مسکو
رژه بزرگداشت یاد هفتادمین سالروز پایان جنگ جهانی دوم در مسکوعکس: Reuters/Host Photo Agency/RIA Novosti

در همین راستا، فنلاند، سوئد، لهستان، مجارستان، چکسلواکی، رومانی، کشورهای بالکان و ترکیه جزو حوزه نفوذ شوروی تعریف شدند و هلند، بلژیک، فرانسه، اسپانیا و پرتغال و یونان در حوزه نفوذ بریتانیا قرار گرفتند.

منظور از حوزه نفوذ این بود که بریتانیا نباید هیچ مناسبات تنگاتنگی با کشورهای واقع در حوزه شوروی برقرار کند و باید از ایجاد پایگاه نظامی در این کشورها هم خودداری بورزد. متقابلا شوروی نیز همین محدودیت‌ها را در مورد حوزه نفوذ بریتانیا رعایت خواهد کرد.

در طرح یادشده کشورهایی مانند نروژ، دانمارک، آلمان، اتریش و ایتالیا در یک حوزه سوم تعریف شدند که در آن «هر دو طرف (شوروی و بریتانیا) بر اساس مبانی واحد و مشاوره‌های دائمی همکاری خواهند داشت».

در طرح دیگری که کمیته یادشده پیش نهاد، برای همه کشورها، به شمول کشورهای حوزه شوروی، بازسازی ساختارهای سیاسی بر «مبانی دمکراسی متکی به جبهه‌های گسترده مردمی» توصیه شده بود و از قدرت‌های پیروز جنگ می‌خواست که در دموکراتیزه‌کردن نظام‌های سیاسی بعد از جنگ در کشورهای مختلف با یکدیگر همکاری کنند.
پیش‌بینی‌هایی که محقق نشد

گرچه بر خلاف پیش‌بینی‌های شوروی، نه بریتانیا که آمریکا از دل جنگ جهانی دوم به عنوان قدرت برتر جهان برآمد کرد، ولی هر دو طرف (واشنگتن و مسکو) در تلاش بودند روح همکاری در دوران جنگ را زنده نگاه دارند و در ایجاد نظم پساجنگ در دنیا تا حد ممکن، مشترک عمل کنند.

در همین راستا در کنفرانس یالتا تصمیم گرفته شد که آلمان و اتریش، به عنوان طرف‌های اصلی ایجاد جنگ به حوزه نفوذ میان قدرت‌های پیروز جنگ تقسیم شوند و پایتخت‌های آن‌ها (برلین و وین) که هر دو در تسخیر ارتش شوروی بودند با همکاری سه کشور (شوروی، آمریکا و بریتانیا) اداره شوند.

در کنفرانس پتسدام نیز قرار شد که شورایی مرکب از وزرای خارجه سه کشور قراردادهای صلح را تدوین و آماده کند. ایجاد سازمان ملل نیز نمونه‌ای چشمگیر از همکاری قدرت‌های پیروز جنگ بود تا مکانیزم‌ها و راه‌کارهای معینی برای ممانعت از ورود جهان به اتفاقاتی همچون دو جنگ فاجعه‌بار جهانی به جریان بیافتد.

به رغم این توافقات، در عمل از همان سال ۱۹۴۴ دو طرف کوشیدند حوزه نفوذ طرف مقابل را محدود نگه دارند. شوروی در کشورهایی مانند بالتیک که دوباره به تصرف خود درآورده بود نظام‌هایی کمونیستی برقرار کرد و امید داشت که متحدان کمونیست آن در یونان، ایتالیا و فرانسه نیز سهم قدرت را از آن خود کنند.

در کنفرانس یالتا در فوریه ۱۹۴۵ اولین شکاف میان پیروزمندان جنگ ایجاد شد. روزولت، رئیس جمهور آمریکا با توجه به تحکیم هر چه بیشتر قدرت شوروی در شرق و جنوب اروپا عمدتا به توافقاتی ژله‌ای و غیرتعهدآور با شوروی بسنده کرد و حاضر نشد هیچ توافق تعهد‌آوری را با این کشور در باره نظم سیاسی آتی اروپای پس از پایان جنگ امضا کند.

مسکو به این ترتیب بیش از پیش در صدد برآمد بدون هماهنگی با آمریکا و بریتانیا در باره نظم سیاسی کشورهایی که به تصرف ارتش سرخ درآمده‌اند تصمیم‌گیری کند و به قدرت‌گیری انحصاری متحدان خود در آن‌ها یاری رساند.

با مرگ روزولت در آوریل همان سال و روی‌کار آمدن هری ترومن در آمریکا، مناسبات مسکو و واشنگتن بیش از پیش به سوی بدبینی و چالش رفت. اندکی بعد آمریکا با آزمایش اولین بمب اتمی خود عملا به شوروی این پیام را رساند که قدرت برتر جهان است و گسترش حوزه نفوذ آن در اروپا را تحمل نخواهد کرد.

همزمان در نتیجه برملاشدن جاسوسی‌های شوروی در آمریکا، کانادا و بریتانیا سوءظن‌ها و عدم همکاری‌ها و رقابت‌ها بیش از پیش گسترش یافت. آمریکا از این پس هم به اتکای فرادستی ناشی از بمب اتمی و هم قدرت اقتصادی برترش در صدد برآمد که شوروی را در حوزه نفوذش محدود نگه دارد و آن را تا حد ممکن به عقب براند.

دستیابی شوروی به بمب اتمی در سال ۱۹۴۹ نیز بیش از پیش رقابت‌ها را تشدید کرد که اولین حاصلش بر خلاف توافقات اولیه، نه اداره آلمان به صورت مشترک که ایجاد دو کشور در قلمرو این سرزمین بود، یکی در حوزه نفوذ شوروی (آلمان شرقی) و دیگری در حوزه نفوذ غرب (آلمان غربی).

تقسیم اروپا قطعی شد

تقسیم آلمان و ایجاد پیمان‌های نظامی ناتو و ورشو عملا تقسیم اروپا به دو حوزه نفوذ را قطعیت بخشید و بعدها دیوار برلین هم نمادی از جنگ سرد میان دو بلوکی شد که قرار بود پس از جنگ با همکاری یکدیگر ساختارهای سیاسی مطلوب و مبتنی بر دمکراسی را در اروپا شکل دهند. شرق اروپا از حرکت به سوی چنین ساختارهایی بازماند، قدرت در کشورهای این حوزه به طور انحصاری در اختیار متحدان مسکو قرار گرفت و سهم مخالفان و رقبا هم محدودیت و انزوا و زندان شد.

تقسیم اروپای پس از جنگ نزدیک به ۴۵ سال دوام آورد و با سقوط اتحاد شوروی کم وبیش به پایان رسید. با این همه کشمکش میان شرق و غرب همچنان در ابعاد و اشکال دیگری در حال جریان است و ایجاد اروپایی واحد، از ولادی ووستک در شرق روسیه تا سواحل پرتغال در اقیانوس اطلس، که در کل آن صلح و ثبات و دموکراسی برقرار باشد ایده‌ای نامتحقق مانده است.

بحران اوکراین و جنگ و خونریزی در آن در این سال‌ها، همچنان نشان از آن دارد که طرف‌های جنگ جهانی دوم در ترکیب و اتحادهایی اندکی متفاوت، بر سر ایجاد ساختارهای امنیتی و دمکراتیک همسویی که تقسیم اروپا را برای همیشه پایان دهد و صلح و ثبات و رفاه را برای کل آن رقم بزند، توافقی ندارند.