1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

نود سالگی سیمین دانشور، بانوی داستان‌نویسی ایران

۱۳۹۰ اردیبهشت ۷, چهارشنبه

سیمین دانشور، نویسنده ‌و مترجم تأثیرگذار ۹۰ ساله می‌شود. رمان "سووشون" از نظر سبک، شیوایی در نثر و تجسم اندیشه و احساس زن ایرانی تأمل‌انگیز است. به این مناسبت گفتگویی داریم با دوستان شاعر او: سیمین بهبهانی و منصور اوجی.

https://p.dw.com/p/114tN
دانشور
بهبهانی: سیمین دانشور یکی از بزرگان ادبیات ماست.عکس: iran emrooz

خانم سیمین بهبهانی، شما از چه زمانی خانم دانشور را می‌شناسید؟

سیمین بهبهانی: افتخار می‌کنم که با خانم دانشور از سال ۱۳۴۷ یا ۱۳۴۸ آشنا بودم و تمام نوشته‌های ایشان را می‌خواندم، از جمله کتاب‌هایی که بسیار محبوب من بود، کتاب "سووشون" بود. سووشون یکی از رمان‌هایی است که پا به‌ پای رمان‌های این ۵۰ - ۶۰ سال اخیر، در شمار بهترین‌هاست. مثل رمان‌هایی که صادق هدایت نوشته، مثل رمان‌هایی که صادق چوبک نوشته، تا هوشنگ گلشیری و محمود دولت‌آبادی و نسل پس از آنها. اینها کسانی هستند که رمان‌های خوبی در ۶۰ یا ۷۰ سال اخیر منتشر کرده‌اند، و به نظر من خانم دانشور یکی از بزرگان ادبیات ما هست.

در سال ۱۳۵۷ بود که با منصور اوجی در "کانون نویسندگان ایران" آشنا شدم. او از دوستان خانم دانشور است. به آقای اوجی گفتم که دلم می‌خواهد با خانم دانشور آشنا شوم، این آرزوی من است. گفت من ترتیبش را می‌دهم. وقتی از تهران به شیراز بازگشت، نامه‌ای نوشته بود به خانم دانشور که سیمین بهبهانی می‌خواهد با تو آشنا شود و خانم دانشور هم لطف کردند و مرا به حضور پذیرفتند. من رفتم به خدمتشان و در جرگه‌ی دوستان صمیمی ایشان درآمدم و هنوز که هنوز است فکر می‌کنم که دوستی و استادی بهتر از ایشان نداشتم و خیلی ایشان را دوست دارم و امیدوارم که عمرشان دراز باشد و در میان ما سال‌های سال باشند و بدرخشند.

آقای اوجی، شما و خانم دانشور هردو شیرازی هستید و این طور که پیداست مدت‌هاست یکدیگر را می‌شناسید.

منصور اوجی: سیمین دانشور همشهری من است. برای اولین بار در دهه‌ی ۱۳۴۰ شبی در خیابان شیراز جلال آل‌احمد و ایشان را ملاقات کردم که به اتفاق چند دوست دیگر بودیم و بعد هم اینها رفتند تهران، من با جلال مکاتبه داشتم و بعد هم در نامه‌ای که به جلال می‌نوشتم سلام می‌رساندم و جلال هم در جوابی که به من می‌داد سلام ایشان را می‌رساند. و بعد هم جالب است من فوق‌لیسانس که قبول شدم، روزی رفتم تهران برای ثبت نام، در یکی از روزنامه‌ها آگهی دیدم که جلال درگذشته و زیرش هم عیناً اسم سیمین دانشور و شمس آل‌احمد بود و در همان روز ایشان را از اسالم به تهران می‌بردند. من عوض اینکه بروم دانشکده ثبت نام کنم، رفتم نزدیک روزنامه اطلاعات. و بعد هم موقعی که جنازه‌ی جلال را آوردند و در مراسمی که برای ختم جلال گرفته شد شرکت داشتم. و نماز جلال را یادم هست آیت‌الله طالقانی خواندند و بعد هم در کل مراسم سیمین دانشور چنان باوقار شرکت داشتند که واقعا همه را به حیرت انداختند. و بعد هم من مکاتبه‌ام را با سیمین ادامه دادم تا رسیدیم به ده شب شعر کانون نویسندگان ایران. من خارج بودم، اما به ایران برگشتم و رفتم به شیراز. در یکی از روزنامه‌ها خواندم که شب‌های شعر برگزار می‌شود. تعجب کردم که بعد از مدت‌ها خفقان اولین بار شب‌های شعر گذاشته‌اند، آنهم ده شب.

منظورتان شب‌های شعر سال ۱۳۵۶ است؟

اوجی: بله. در میان سخنرانی‌های شب اول، دیدم که اسم من هست و اسم خانم دانشور هم هست. حیرت کردم که اینها آمده‌اند و در غیاب من اسم مرا گذاشته‌اند. آمدم منزل و با خانم دانشور تماس گرفتم که چگونه اسم مرا داده‌اید؟ ایشان فرمودند که من نمی‌دانستم که شما ایران نیستید و بعد هم وقتی که مراسم این ده شب را روبه‌راه می‌کردیم، برای شب اول هرکسی را اسم می‌بردیم، دلشان نمی‌خواست در شب اول بیایند شرکت کنند، چون معلوم نبود ساواک چه به سرشان بیاورد. خانم دانشور فرمودند که اخوان ثالث گفته من هستم. خانم دانشور هم گفت من هستم و گفتم اسم اوجی را هم بنویسید.

چه خاطراتی از ایشان دارید؟ خاطرات شیرین و یا حتی تلخ؟

بهبهانی: خاطرات شیرین این بود که ایشان همیشه با برادرشان سرتیب یا سرلشکر دانشور به منزل ما می‌آمدند و با هم شب‌های زیادی می‌گذراندیم، شعر می‌خواندیم و تقریبا همه‌ی شعرهایی را که من در آن سال‌ها سرودم برای خانم دانشور خوانده‌ام. هر شعری را قبل از این‌که چاپ شود برای ایشان می‌خواندم و همین‌طور این دوستی ادامه داشت. البته در آن روزگاران شیرین، رویدادهای تلخی هم پیش آمد: یکی موقعی بود که همسر من فوت کرده بود، ایشان بیشترین دلداری را در آن موقع به من می‌دادند؛ و اتفاقا مدتی پس از آن اخوی ایشان فوت کرد و این وظیفه‌ی دلداری دوست را من به عهده گرفتم. برای من و خانم دانشور حتما این دو واقعه بسیار دردناک بوده.

اوجی: چندی پس از انقلاب با دوستانم سفری رفته بودیم شمال. فکر می‌کنم سال ۱۳۵۸ بود. یک روز بیشتر در تهران نمی‌توانستم بمانم. دوست داشتم هم خانم بهبهانی را ببینم و هم خانم دانشور را. زنگ زدم به خانم دانشور که من فردا می‌آیم تهران از شمال به اتفاق دوستان، دوست دارم شما و خانم بهبهانی را به اتفاق ببینم. ایشان فرمودند که کاری ندارد، من دعوت می‌کنم ایشان را تا بیایند، و بعد عصری که آمدیم من یک آینه‌ی دردار در شمال برای خانم دانشور گرفتم تا کادو بدهم به ایشان. به اتفاق چند دوست عصر روز موعود رسیدیم به خانه‌ی خانم دانشور. زنگ زدیم، خانم دانشور در را به روی من باز کرد. بعد هم تا مرا دید اشاره کرد که: اوجی چقدر شکسته شدی. بعد هم هوشنگ خان برادر ایشان گفتند که اوجی شاعر است و بعد توی شرایط و مشکلات خواه ناخواه این شکسته خواهد شد. منتها من وقتی دقت کردم، دیدم خانم دانشور شکستن‌اش بیشتر از همه‌ی ماست و آینه‌ی دردار را به ایشان ندادم و این آینه‌ی دردار را آوردم و هنوز که هنوز است من آینه‌ی دردار را در خانه‌ام نگه داشته‌ام.

سیمین بهبهانی
سیمین بهبهانی، شاعره نامی، در جمعی از فعالان جنبش زنانعکس: Arash Ashoorinia

همسر آل‌احمد

خانم دانشور همسر زنده‌یاد جلال آل‌احمد است. از آنجا که همسر ایشان هم نویسنده بود، در آن زمانه که زنان انگشت‌شماری می‌نوشتند، خانم دانشور به عنوان یک زن نویسنده چقدر استقلال داشتند؟

بهبهانی: هر نویسنده‌ای خودش استقلال خودش را دارد. خانم دانشور را با جلال آل‌احمد اگر مقایسه کنید، از لحاظ سبک، از لحاظ تفکر، از لحاظ احساس، از همه‌ی این اصول نویسندگی مغایرت دارند با یکدیگر. او یک طور دیگر است، مردانه می‌نویسد. چیزهای متفکرانه. خانم آنشور آنچه می‌نویسد از روی احساس و با لطافت زنانه است. من هیچ نشان یا اثر دستی از جلال آل‌احمد در نوشته‌های خانم دانشور ندیده‌ام.

البته وقتی دو نفر با هم زندگی می‌کنند یک نقاط مشترکی دارند با هم‌، عقایدشان مثل هم می‌شود. ممکن است که طرز تفکرشان شبیه هم باشد. که حتما باید باشد، ولی باز می‌بینم که خانم دانشور مخالفت‌هایی با جلال آل‌احمد داشته و هنوز هم که هنوز است یادش نرفته و گاهی اوقات آنها را برای ما تعریف می‌کند.

خانم بهبهانی، به نظر شما تا چه اندازه تجربه‌ی خود خانم دانشور در داستان‌هایش نقش داشت؟

بهبهانی: به نظر من تخیل خانم دانشور بر تجربه‌هایش می‌چربد. یعنی تخیل بسیار قوی دارد. من دلیل دارم برای این مطلب که می‌گویم. خانم دانشور هیچگاه مادر نشد، آبستنی را حس نکرد، بچه‌دار شدن را ندید، ولی در قسمتی از کتاب "سووشون" شما زن آبستنی می‌بینید که رفته توی زیرزمین و شربتی می‌خورد ـ یعنی به قول عوام‌الناس ویارش را دارد معالجه می‌کند ـ و این خیلی عجیب بود برای من. و صحنه‌هایی، مثلاً فرض کنید رقص یک رقاصه‌ی هندی را طوری توصیف می‌کند که مثل اینکه اصلا خودش بلد است این‌جوری برقصد. یا اینکه خیلی مسائل هست که خودش تجربه نکرده، ولی تخیل او در آن نوشته آشکار است. این تخیل آنقدر قوی هست که انسان را سیراب از باور می‌کند. پس به نظر من این نکته در آثار خانم دانشور خیلی حس کردنی است و ارزشمند.

نویسنده‌ای پذیرای انتقاد

آقای اوجی، شما که خاطرات بسیاری از خانم دانشور دارید، بفرمایید که برخورد ایشان با منتقدان خود چگونه بود؟

اوجی: یک بار من خواهرم فوت کرده بود در شیراز. خانم دانشور باخبر شدند، به من تلفن زدند که بلند شو بیا تهران، یک مدتی خانه‌ی ‌من بمان تا کمی از غم‌ات کاسته شود. من رفتم و شبی رفتم به منزل عباس معروفی. عباس معروفی چند نفر را دعوت کرده بود، از جمله فرشته ‌داوران، محمدعلی سپانلو و خانم مهین صنعتی. در آن شب درباره "سووشون" بحث در گرفت. خانم داوران که از امریکا آمده بود، ایراد گرفتند که خانم دانشور در این کتاب زن را ذلیل نشان داده است و بعد من و عباس معروفی و سپانلو دفاع کردیم از خانم دانشور و گفتیم که وقایع این کتاب به زمان جنگ اول جهانی برمی‌گردد. در آن دوره مردان بر زندگی خانواده مسلط بودند، و اگر خانم دانشور جور دیگری می‌نوشت، نادرست بود.

چند روز بعد رفتیم با عباس معروفی خدمت خانم دانشور. عباس معروفی گفت که دیشب من و اوجی و سپانلو از شما دفاع کردیم و فرشته داوران در مورد رمان شما نکاتی گفت که درست نبود. هر کس دیگری بود شروع می‌کرد به بد و بیراه گفتن به خانم فرشته داوران. ولی این زن با متانت تمام گفت که فرشته داوران در مورد کار من نکات درستی گفته است. نکته‌ی جالبی که من از خانم دانشور آموختم و به کار می‌برم این است که او در مورد دیگران همیشه نیمه‌ی پُر لیوان آنها را می‌بیند، به هیچ وجه کاری به نیمه‌ی خالی لیوان دیگران ندارد، یعنی بیشتر محاسن دیگران را می‌بیند.

خانم بهبهانی، در سالروز نودسالگی خانم دانشور، چه آرزویی برای ایشان دارید؟

بهبهانی: خانم دانشور چه در جوانی، چه در هنگام پیری و بیماری زنی است محترم. باید که احترامش نگه داشته شود. ما به آثارش افتخار می‌کنیم و امیدوارم که مردم کشور من هم قدر بدانند و فراموش‌کار نباشند.

فکر می‌کنید الان این حالت نیست دیگر برایشان؟ یعنی آن‌طور که باید دوستان دور و برشان نیستند؟

بهبهانی: تا جایی که می‌دانم دوستان ایشان مثل پروانه دور ایشان می‌گردند، اما در حال حاضر خانم دانشور خودش حوصله ندارد و نمی‌تواند تحمل کند آمد و رفت زیاد را. حالش زیاد مناسب خسته شدن و گفتگو کردن و به اصطلاح مؤدب نشستن و اتیکت را رعایت کردن و اینها دیگر نیست.

آقای اوجی، از نظر روحی و جسمی وضعیت خانم دانشور چگونه است؟

اوجی: روحیه ایشان تغییر کرده است و به سختی سخن می‌گویند. مطالبی را می‌گوید خیلی فشرده. اگر چیزی بپرسید، یکی دو کلمه جواب می‌دهد و توش و توان ندارد که با شما با تاب و تفصیل با شما صحبت کند. در پیری، دورانی مشکل را می‌گذرانند، بسیار مشکل.

مصاحبه گر: نوشین شاهرخی
تحریریه: علی امینی

پرش از قسمت در همین زمینه

در همین زمینه