1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

عارف، آینه تمام‌نمای جنبش مشروطه

الهه خوشنام۱۳۹۲ بهمن ۳, پنجشنبه

عارف قزوینی، شاعر و تصنیف‌ساز عصر مشروطه، هشتاد سال پیش در روز دوم بهمن ماه درگذشت. بازتاب مبارزات آزادی‌خواهانه عارف در ترانه‌های او جلوه‌گر شده است. ترانه‌هایی که تا امروز ورد زبان عارف و عامی هستند.

https://p.dw.com/p/1AuUX
عارف قزوینی، شاعر آزادیخواه مشروطه
عارف قزوینی، شاعر آزادیخواه مشروطهعکس: Isna

بانگ مشروطه که برخاست، شاعران و نویسندگان و روزنامه‌نگاران نیز با آزادی‌خواهی مردم ایران هم‌صدا شدند. عصری که نام شاعران بزرگی چون ملک‌الشعرا بهار، ادیب‌الممالک فراهانی، ایرج میرزا، عشقی، اشرف‌الدین حسینی، فرخی یزدی و... عارف در آن به ثبت رسیده است. همه می‌خواستند راه و رسم استبداد را در ایران براندازند. کوشش‌ها در کوتاه‌مدت به ثمر رسید اما پس از آن بازهم ناامیدی بود و سرخوردگی.

اما شاید به جرات بتوان گفت که نام هیچ یک از آنان به اندازه عارف در میان مردم ایران اعم از روشنفکر و عامی مطرح و بر سر زبان‌ها نبوده است. عارف به سلاح دیگری مجهز بود‌: ترانه که یکی از تاثیرگذارترین رسانه‌ها چه در آن دوران و چه در روزگار ما بوده و هست. عارف را اما باید از چند جهت نگریست. عارف شاعر، عارف سیاسی و عارف ترانه سرا. این سه جنبه زندگی عارف را با سه تن از پژوهشگران در میان گذاشتیم. ماشاءالله آجودانی، نویسنده و پژوهشگر تاریخ به ویژه در عصر مشروطه، صدرالدین الهی، نویسنده و روزنامه‌نگار و محمود خوشنام، پژوهشگر موسیقی.

ترانه‌سرایی عارف را با محمود خوشنام در میان گذاشته‌ایم:

دویچه وله:عارف کار ترانه‌سرایی را با "صنم" که ترانه‌ایست عاشقانه شروع می‌کند. چه طور شد که ناگهان دست از این عاشقانه‌ها برداشت و به سراغ ترانه‌های میهنی رفت؟ اگرهم عاشقانه می‌سرود، باز در لابه‌لای ترانه از میهن داد سخن می‌داد!

محمود خوشنام: در آن زمان البته وطن‌خواهان دیگری هم بودند که مثل عارف با رژیم استبدادی می‌جنگیدند و منتظر بودند که کاروان مشروطیت به راه خودش ادامه بدهد و به هدف برسد. ولی در عارف یک آنی وجود داشت، یک آن اجتماعی، که او را برتر از همه کس قرار می‌داد. سعید نفیسی، نویسنده معروف، یکی از کسانی که با عارف دوست هم بوده، می‌گوید مثل این که رسالت آسمانی داشت. او، حس ملی بلندی داشت که در مردم تأثیر می‌کرد. در زمان او همه‌ی نویسنده‌ها چیزی نوشتند علیه رژیم استبدادی، برنامه‌های شعرخوانی داشتند، ولی هیچ کدام‌شان نتوانستند آن تأثیری را که عارف در جامعه به‌وجود آورده بود، به‌وجود آورند. این فقط به توانایی‌های هنری‌اش هم ارتباطی نداشت، چون نویسنده‌های دیگرهم همان طور که گفتم توانایی‌های او را داشتند. حتی گاهی در شعر، لنگی‌های عارف در کارشان نبود. یعنی روشن‌تر و پیراسته‌تر شاعری می‌کردند. ولی معهذا شهرت عارف را پیدا نکردند. فقط به‌خاطر اینکه عارف یک جنس دیگری بود.

یعنی می‌شود گفت که عارف آن صدا و سازی که می‌زد به کمک‌اش آمد احتمالاً، یا اینکه فقط می‌توانیم بگوییم از جنس دیگری بود؟
بله، یک سلاح دیگری داشت در دست‌اش که دیگران نداشتند و آن سلاح موسیقی بود. یعنی در واقع با کمک موسیقی تأثیر شعرهای خودش را بیشتر می‌کرد. اینجاست که می‌توانیم به این نتیجه برسیم که ترانه واقعاً گاهی نقشی بازی می‌کند که شعر هم از عهده‌اش برنمی‌آید.

نکته دیگر در کار عارف، بدگویی به مفتی و شیخ و روضه‌خوان است. در جامعه مذهبی آن زمان چه طور بود که کسی مزاحمتی برای عارف به‌وجود نمی‌آورد و او همیشه حرف خودش را می‌زد؟

چند دلیل داشت. دلیل اولش این بود که از بچگی اصلاً با مذهب در افتاده بود، به‌خاطر اینکه پدرش می‌خواست از او یک نوحه‌خوان و بعد روضه‌خوان معروف بسازد، چون دو دانگ صدای خوش داشت. از این صدا می‌خواستند در روضه‌خوانی استفاده کنند. خودش می‌گوید که مجلسی درست کردند و بار ننگینی بر سر من نهادند که منظورش عمامه و دستار است و بالاخره هم زد زیرش و حرف پدر را گوش نکرد. نوجوان که شد، زیر ۲۰ سال داشت که از قزوین آمد به تهران و از آنجا شروع کرد به بدرفتاری با تمام کسانی که وابسته به مساجد و مسائل مذهبی بودند. یک نکته دیگر را هم باید بگویم و آن این که عارف برای بدبختی ملت ایران در آن سال‌های استبدادی چهار دلیل اصلی عنوان می‌کند. یکی از آن‌ها جبهه واپسگرایی‌ است که آخوندها آن را اداره می‌کنند. می‌خواهم بگویم که همیشه در تمام طول زندگی‌اش دشمن تشنه به خون ملایان بود.

بهار عارف را شاعری عامی می‌دانست
بهار عارف را شاعری عامی می‌دانست

بله، ولی چرا برای عارف هیچ مشکلی پیش نمی‌آمد، با وجود اینکه جامعه متعصب مذهبی بود؟
جامعه مذهبی بود، ولی در گیرودار مشروطیت همه چیز لق شده بود. یعنی همه چیز کارکرد خودش را نداشت. در دوره‌ی انقلاب اسلامی هم دیدیم که در دوره‌ی کوتاهی نوعی آزادی ظاهری به‌‌وجود آمد که در آن دوره همه می‌توانستند هر حرفی می‌خواهند بزنند. در دوره‌ی مشروطیت هم همین طور بود. پیش از اینکه باز دوباره استبدادیان از راه برسند و پایه‌های مشروطیت را سست کنند، عارف فرصتی داشت که بتواند به‌راحتی با آن کسانی که آنها را دشمن ایران می‌دانست، در افتد.

حتی ضد مذهب صحبت کند؟
حتی ضد مذهب صحبت کند.

عارف می‌گوید: «نفس آخر این ملت محکوم به مرگ در شمار است/ بدافتاده و بداحوال است»، در ضمن در جایی از بیداری ملت ایران حرف می‌زند. کدامیک از این‌ها را می‌شود باور کرد؟

من این دو را متناقض نمی‌دانم. برای اینکه در دوره‌های مختلف زندگی گفته شده. عارف همان طور که همه اذعان دارند، مثل آینه تمام‌نمای جنبش مشروطیت بود. تا وقتی که جنبش موفق بود و پیش می‌رفت، ستایشگر مشروطیت می‌شد. به‌محض اینکه خلافی ایجاد می‌شد یا مشروطیت از راهش منحرف می‌شد ، به‌جای ستایشگری مرثیه‌گویی می‌کرد برای انقلاب. در واقع کاملاً می‌پایید که مبادا انقلابی که راه افتاده از دست برود و عاقبت هم از دست رفت. اجازه بدهید این را هم بگویم که یک عامل را می‌گفت جبهه واپسگرایی‌ست، عامل اصلی دیگر را می‌گفت استبداد موروثی‌ست. ولی این استبداد موروثی در واقع روی زمینه‌ای حرکت می‌کند که به دست جبهه دوم، جبهه واپسگرایی، به‌وجود می‌آید. یعنی ملایان هستند که زمینه را جوری فراهم می‌کنند که استبدادیان بتوانند کارهای خودشان را توجیه کنند، به‌وسیله‌ی روحانیون.

شما خودتان به‌عنوان یک پژوهشگر موسیقی امروز به ترانه‌های او چگونه نگاه می‌کنید؟ آیا ارزش ترانه‌های عارف به خاطر آن شرایط زمانی خاص بوده یا همچنان می‌شود به دور از حس و حال آن دوران، به‌عنوان ترانه‌های باارزش از آن‌ها یاد کرد؟
به طور کلی اگر بخواهیم جدا جدا به این‌ها نگاه کنیم، شعر و آهنگ عارف به‌خصوص شعر عارف لنگی‌های بسیار دارد و هیچ وقت به‌عنوان یک شاعر طراز اول شناخته نمی‌شود. لنگی‌هایی واقعا جدی دارد. از نظر وزن و قافیه و از نظر الزامات کار شاعری. ولی حسی در آن هست که می‌پوشاند این عیب‌های شاعرانه را. در تلفیق شعر و موسیقی مثلاً در تصنیف هفدهم که در سال 1338 هجری قمری در استانبول در سه گاه سروده از جمله می‌خوانیم: بماندیم و ما مستقل شد ارمنستان/ منستان منستان/ شد ارمنستان/ که همانگونه که می شنوید واژه منستان کاملا بی‌معناست و از ضرورت پیوند شعر و موسیقی پدید آمده است. یعنی نتوانسته درست جا بیندازد آهنگ را روی شعر. ولی در عین حال اگر بخواهیم قضاوت دقیق‌تری بکنیم، آهنگساز بهتری‌ست تا شاعری بهتر. آهنگ‌هایش هم بیشتر مایه‌های احساسی دارد و چیزی که شاید برای شما جالب باشد این است که از تمام مایه‌های غم‌انگیز موسیقی ایرانی استفاده کرده، ولی نتیجه کارش حماسی شده. دستاوردهای حماسی به‌وجود آورده. همین ترانه‌ی معروف "از خون جوانان وطن" در واقع یک آهنگ در مایه دشتی‌ست که غم‌انگیزترین مایه‌های موسیقی ایران به‌شمار می‌رود. ولی از آن حماسه‌ای ساخته که مثل یک سرود میهنی در آدم تأثیر می‌گذارد. به این ترتیب باید آن را به طور کلی و جمعی سنجید. یعنی شاعر ترانه‌سرایی که به مشروطیت وفادار است و با تمام دشمنان ملت می‌ستیزد. اینجاست که عارف اهمیت کلی پیدا می‌کند. جدا جدا نمی‌شود کارهایش را ارزش‌یابی کرد.

محمود خوشنام، پژوهشگر موسیقی
محمود خوشنام، پژوهشگر موسیقیعکس: DW / Shahriyar Ahadi

یعنی آن چیزی که ارزش درجه یک دارد، همان برانگیختن شور میهنی‌ست!
شور میهنی در جامعه است و تاکید بر این شور میهنی تا وقتی که مشروطیت به ثمر برسد. دو جبهه دیگری که به‌اعتقاد عارف مانع از پیشرفت ایران و در واقع سبب بدبختی مردم ایران شده‌اند، یکی دخالت بیگانگان است که باز این را هم وابسته می‌داند به دو جبهه‌ی قبلی. یعنی استبداد موروثی و جبهه واپسگرایی. برای این که این‌ها هستند که دست در دست هم زمینه را فراهم می‌کنند برای این که بیگانگان در کشور دخالت کنند. و بعد می‌رسد به عامل چهارم که خودش می‌گوید کاش من آن را عامل اول عنوان کرده بودم و آن جهل و بی‌فرهنگی جامعه است. یعنی تا وقتی جامعه بی‌فرهنگ نباشد، ملایان نمی‌توانند خرافات را رواج دهند و مردم را از زندگی واقعی دور کنند و در جهل نگه دارند. از طرف دیگر استبدادیان هم نمی‌توانند هر کاری که دل‌شان می‌خواهد بکنند و مردم را زیر سلطه‌ی خودشان قرار دهند.

ولی یک نکته اینجا هست آقای خوشنام. با وجود جهل و بی‌فرهنگی مردم، چه طور می‌شود که برای همین مردم عارف این قدر محبوب می‌شود و ترانه‌هایش دلنشین؟
به‌هرحال همان طور که شما هم می‌گویید، عارف یک تکه دیگری بوده از موزاییک فرهنگی در دوره مشروطیت که کمتر کسی را می‌توان شبیه او یافت. ما اگر این تکه‌ها را به‌هم بچسبانیم، می‌بینیم که یک جنسی به‌وجود آمده که قبلاً اصلاً فکرش را هم نمی‌کردیم.

پرش از قسمت در همین زمینه

در همین زمینه